-سرت بهتره؟
اروم پرسید و تکیه اش رو به چارچوب در داد و به پسر قدبلندی که جلوی بالکن دوباره نیمه برهنه ایستاده بود و سیگار میکشید خیره شد. تقریبا اون نقطه از خونه اش به خاطر این تصویر خاص از چانیول داشت براش زیادی محبوب میشد.گاهی وقت ها حتی وقتی که چانیول اینجا نبود بی اراده خودش رو در حالتی پیدا میکرد که جلوی در ایستاده و به اون نقطه خیره شده و پسر قد بلند و خوش قیافه ای رو تصور میکنه که با تکیه به دیوار کنار بالکن داره دود سیگارش رو به سمت اسمون میفرسته و انقدر دور از دسترس به نظر میرسه که بکهیون حتی میترسه به خیالش هم نزدیک بشه...
اما حالا اون پسر جلوی در بالکن فقط یه خیال نبود و با سوالش نگاهش میون یه هاله کمرنگ از دود چرخید سمتش و چشم هاش چند لحظه چشم های بکهیون رو هدف گرفتن.
-اره...بهتره...
با لحن ارومی زمزمه کرد و بکهیون لبخند کمرنگی از اینکه بالاخره یکی از قرص هاش جوابگو بوده زد و با تردید وارد اتاق شد و به دیوار تکیه داد.
اصلا مایل نبود که راهی بیمارستان بشه اونم وقتی که چانیول اینجا بود...اما توانایی جر و بحث با سرپرستارها رو نداشت...و هرکاری میکرد هم نمیتونست خودش رو وادار کنه که از چانیول بپرسه اگه الان بره دوباره کی میتونن همدیگه رو ببینن...تازگی ها بکهیون بدون اینکه بخواد مدام به این فکر میکرد که دوباره کی قراره چانیول رو ببینه...هربار که جدا میشدن بی اراده فکرش به این سمت میرفت که اگه چانیول نخواد بازم برگرده چی؟
اگه دوباره با هم روبرو نشن چی؟ بهرحال اون احساساتی که داشتن بکهیون رو روانی میکردن هیچ اثری ازشون توی وجود چانیول نبود و پسر بزرگتر رسما هیچ علتی برای برگشتن به این خونه نداشت...
چانیول وقتی دید هنوز جلوی در ایستاده نگاهی به سر تا پاش کرد و بعد دوباره به سمت بیرون چرخید.
-جایی میخوای بری؟
پسر جلوی در معذب دستی به پشت گردنش کشید و سری به نشونه اره تکون داد.
-اره...باید برم بیمارستان...دیگه مرخصی بهم نمیدن...
زیر لب گفت و با لبهایی که یه کم اویزون شده بودن به چانیول اونقدر خیره موند تا اونم به حرف اومد.
-اوکی... منم میرم...
چانیول خشک زیرلب گفت و ته سیگارش رو به سمت بیرون پرت کرد و رفت سمت جا لباسی اتاق تا وسایلش رو برداره.
چشم های بکهیون درشت شدن و تند تند دستهاش رو تو هوا تکون داد. اصلا نمیخواست خودش با حرفش باعث زودتر رفتن چانیول بشه.حس میکرد این چند روز گذشته تازه یه کم توی رابطه بینشون پیشرفت حاصل شده و اصلا دلش نمیخواست همه چی رو خراب کنه.
-نه! یعنی... منظورم این نبود که بری...فقط اومدم بگم من باید برم...تو بمون... یعنی اگه میخوای... اجباری نیست...
![](https://img.wattpad.com/cover/164770261-288-k89655.jpg)
ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...