🔱Chapter 79🔱

7.4K 1.1K 41
                                    

مسیر برگشتشون توی ماشین تو سکوت محض گذشت. جونگ کوک صندلی عقب رو انتخاب کرده بود و با یه نگاه ناخوانا تمام مدت به بیرون خیره بود و بکهیون هم کاملا سرش رو به سمت پنجره کنارش چرخونده بود و یه اخم ظریف داشت و چانیول حتی اگه میخواست هم نمیتونست فقط روی جاده جلوش تمرکز کنه...یه ترس عجیب توی دلش افتاده بود که حتی نمیتونست علت اصلیش رو پیدا یا تحلیل کنه...بکهیون متفاوت بود...اونقدری که به نظر میرسید ساده و قابل پیش بینی نبود و این واقعا نگران کننده بود...بارها به اینده فکر کرده بود...به اینکه این رابطه عجیب بینشون وقتی علت چانیول برای نزدیک شدن بهش معلوم بشه بکهیون چه واکنشی قراره نشون بده...و تو تک تک سناریو هاش خودش رو راضی کرده بود که پرستار کوچولوی مهربون و ساده دلش قراره منطقی باهاش برخورد کنه و اگه توضیح بده بکهیون درکش میکنه...اما حالا این فکر تو سرش اومده بود که اگه بکهیون علت هاش رو قبول نکنه چی میشه...رابطه اونها همین الان هم بی نام نشون از یه نخ نازک اویزون بود...و برای اولین بار چانیول دلش میخواست براش یه اسم پیدا کنه و به خودش دلگرمی بده...

افکارش تمام مدت مسیر همراهیش کردن و وقتی ماشین بالاخره جلوی خونه خانوم پارک توقف کرد تقریبا سر درد گرفته بود. جونگ کوک چرخید و لبخند نسبتا گرمی به بکهیون زد.

-هیونگ از اشناییت خیلی خوشحال شدم... ممنون برای همه کمک هات...امیدوارم بازم یه روزی بتونم ببینمت...

بکهیون در جوابش فقط لبخند زد و سری تکون داد و با محبت جونگ کوک رو موقع پیاده شدن تماشا کرد و بعد به سمت چانیول چرخید.

-اگه ماشین رو لازم نداری خودم باش برمیگردم اگرم نه تاکسی میگیرم...

لحن بکهیون سرد یا عصبانی نبود اما خبری از ملایمت همیشگی هم توش نبود و پسر بزرگتر واقعا نمیدونست چرا اینبار انقدر بکهیون قضیه رو جدی گرفته. شایدم همیشه جدی بود و پرستار جوون فقط نشونش نمیداد و اینبار خودداری نکرده بود.

-لازم نکرده... بشین سرجات!

عصبی و خشک گفت و شیشه ماشین رو پایین داد.

-کوک به مامان بگو نگران نشه... خودتم سرخود جایی نرو فهمیدی؟

جونگ کوک بی حوصله باشه ای گفت و قبل از اینکه در باز بشه چانیول ماشین رو دوباره حرکت داده بود و بکهیون با ناراحتی داشت بهش نگاه میکرد.

-کجا داریم میریم؟

-باشگاه کوفتی چون گند کشیدی به اعصابم!

چانیول عصبی جواب داد و چشم های پسر کوچیکتر گشاد شدن.

-چیکار کردم که گند کشیده شد به اعصابت؟فقط ثابت کردم که راجبم اشتباه میکنی! همین!!! اصلا کشیده باشم هم...اینم تلافی هزار باری که تو گند کشیدی به کل هیکلم!

••✴️Stigma✴️••Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang