گشنمه...
پسر مو صورتی ای که کنارش روی چمن های پارک ولو بود و به اسمون ابری بالای سرشون خیره شده بود یه دفعه اعلام کرد و باعث شد بکهیون که حالا داشت از سرما میلرزید و به اینکه ایده پارک رفتن زیاد هم جالب نبوده فکر میکرد، چشم هاش رو بچرخونه. در واقع الان که فکرش رو میکرد دوستی اونقدر هم چیز مهمی نبود وقتی همه نقاط بدنت داشت از درد تیر میکشید و در حد مرگ هم خسته بودی...چرا چانیول جای اینکه وادارش کنه ورزش کنه تصمیم نمیگرفت کارهای جالبتری بکنن؟ چند لحظه فکر کرد و بعد از فهمیدن اینکه افکارش دارن به چه سمتی میرن و چقدر بی پروا شده یه کم گونه ها و گوش هاش داغ شدن...خودش هم باورش نمیشد انقدر ذهنش منحرف شده.با نیشگونی که یهو لوهان از پهلوش گرفت افکارش به هم ریختن و چرخید.
-عوضی گفتم گشنمه!!!
لوهان با اخم و تخم اعلام کرد و بکهیون همینطور که پهلوش رو ماساژ میداد یه کم ازش فاصله گرفت.
-محض رضای خدا لو تو همین حالا دو سوم اون پیتزای کوفتی رو خوردی.. حتی سهم منم کش رفتی...بدنت دیگه جا نداره مسلما! چطوری هنوز گشنه ای؟
لوهان به سمتش چرخید و یه اخم کوچیک به حالت "به چه حقی وقتی ازت ناراحتم به خواسته هام بی توجهی میکنی؟" کرد.
-خب که چی؟ خودت گفتی برام غذا میخری منم تو روز خیلی جون میکنم زیاد گشنه ام میشه... چرا خسیس بازی درمیاری؟ گفتی مهمون توام! یادت رفته؟
بکهیون دوباره چشم هاش رو چرخوند و هوف کشید. دلش برای لوهانی که یه کارت بانکی پر و یه اخلاق سرخوش و سرزنده داشت تنگ شده بود...دوستش جدیدا شبیه دخترها توی دوره خاصی از ماه شده بود و بکهیون میدونست همه این رفتارها به خاطر اینکه که پسر کنارش برای اولین بار داره تو زندگیش چیزهایی رو تجربه میکنه که قبلا فکر میکرده براش پیش بیاد..خستگی ناشی از کار...رد شدن از سمت کسی که دوستش داری...صرفه جویی و ولخرجی نکردن...همه اینها دوست خوش اخلاقش رو تبدیل به یه گربه عصبانی که اماده پنجول کشیدنه کرده بود و بکهیون اصلا مایل نبود خودش کسی باشه که مورد اصابت اون پنجه های کوچولو قرار میگیره! در نتیجه با درموندگی به حرف اومد.
-باشه...بازم برات میخرم...انقدر برات پیتزا میخرم که حالت بهم بخوره... فقط بیا برگردیم خونه... سردمه...همه جامم درد میکنه!
لوهان سرش رو با لجبازی تکون داد.
-من کل روز تو اون دخمه زندانی ام... تصور اینکه دوباره بخوام برم زیر یه سقف اونم خونه فسقلی تو حالم رو بد میکنه...همین جا میمونیم!
بکهیون زیاد حوصله جر و بحث نداشت پس فقط زیپ ژاکتش رو بالا تر کشید و خودش رو بغل کرد و سعی کرد زیاد به اینکه باسنش به خاطر خیسی نسبی چمن ها داره نم میکشه و یخ میزنه فکر نکنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
••✴️Stigma✴️••
Детектив / Триллерبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...