-زخمی دیدنت رو دوست ندارم...
اروم لب زد و پد الکی رو روی بازوی چان کشید و بعد سوزن سرنگ رو توش فرو برد.
-منم اخم کردنت رو دوست ندارم.
چانیول زیر لب در جوابش گفت و باعث شد سر پرستار جوون با لبخند بالا بیاد اما چانیول مثل تمام دفعاتی که بهش یه جمله نسبتا محبت امیز گفته بود اصلا نگاهش نمیکرد.
-پس زخمی نشو تا منم اخم نکن.
خم شد و زیر گوش چانیول گفت و بعد عقب رفت و سرنگ تو دستش رو پرت کرد توی سطل کنار اتاق.
-دفعه پیش که مادرم رو دیدم بهم گفت بهتره باهات قطع رابطه کنم.
چانیول یه دفعه گفت و نگاه بکهیونی که جلوی کمد داشت براش دنبال لباس میگشت با چشم های درشت شده چرخید سمتش.
-چی؟
چانیول یه اه اروم به خاطر فشاری که داشت به قفسه سینه ضربه خورده اش وارد میشد, کشید و به بالش پشت سرش تکیه داد.
-گفت دور بودن ازت به نفع جفتمونه...
دست بکهیون از روی رگال لباس ها پایین اومد و کامل چرخید سمتش.
-تو هم اینطوری فکر میکنی؟ که ازم دور باشی بهتره؟
پسر کوچیکتر با بی میلی پرسید و چانیول نگاهش رو روی صورت پرستار جوون دووند.
-مهم نیست چه کوفتی بهتره...هیچ اهمیتی برام نداره. اینا رو نگفتم که تو همچین فکری کنی. فقط میخواستم بگم بین جئون و پدرت حتما یه چیزی پیش اومده و هرچی هست مامان منم خبر داره.
با یه لحن خشک و اخم های تو هم گفت ولی بکهیون یه دفعه شروع به خندیدن کرد و باعث شد ابروهای پسر روی تخت بالا برن.
-کجای حرفم خنده دار بود؟
بکهیون به زحمت خودش رو کنترل کرد و بعد به حرف اومد.
-مدلی که گفتی "مامانم" و اینکه یهو یادم افتاد مامانت برات هات چاکلت درست میکنه.
با نیش باز گفت و اومد سمت تخت و پسر بزرگتر که چشم هاش بخاطر حرفهایی که شنیده بود از حد حادی درشت تر شده بودن بهش چشم غره رفت. ولی بکهیون اهمیتی نمیداد.
-حتما مادرت برای گفتن این حرفها یه علت منطقی داره...ازش ناراحت نشو.
همینطور که روبروی چانیول ایستاده بود گفت ولی پسر بزرگتر فقط بیشتر اخم کرد.
-سعی نکن برام توجیهش کنی!در واقع بهتره بگم سعی نکن وقتی خودت هم مشخصه ناراحت شدی تلاش کنی به دل نگیری!
بکهیون نفسش رو بیرون داد و یه لبخند کمرنگ زد.
-اون مادرته یول...مهم نیست من چه حسی دارم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
••✴️Stigma✴️••
Mistério / Suspenseبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...