شانس کوچیکش چند قدم اون طرف تر منتظرش بود.دست از رکاب زدن برداشت و از دوچرخه اش پیاده شد و یه گاز کوچیک از لبهاش گرفت.
-سلام...
چند قدمی پسر بزرگتر که رسید با لبخند گفت و چانیول که اینبار به طور معجزه اسایی سیگار تو دستش نبود به سمتش چرخید و قبل از به حرف اومدن چند لحظه نگاهش کرد.
-سلام...
لحن چانیول که مثل همیشه عاری از هر گونه حس خاصی بود ناراحتش نکرد. فقط باعث شد بکهیون چند لحظه به چشم هاش خیره بشه و دوباره لبش رو قبل از جدا کردن نگاهشون گاز بگیره. هیچی مثل ظاهر شدن بی علت ادم روبروش جلوی در خونه اش نمیتونست حالش رو خوب کنه...و لحن سردش هم برای بکهیون این حس خوب رو خراب نمیکرد!
-کوله اش رو از شونه اش پایین اورد و کلیدش رو دراورد.
-چرا نرفتی تو؟
همینطور که دوچرخه اش رو هول میداد سمت در پرسید و منتظر جواب چانیول شد.
-نمیدونم...
خیلی سریع جواب گرفت و باعث شد متوقف بشه و بچرخه. به صورت جدی پسر بلندتر چند لحظه خیره شد.
-چان... من بهت کلید دادم که استفاده کنی...باور کن هیچ مشکلی با اینکه هر وقت خواستی بیای اینجا ندارم...اگه داشتم بهت کلید نمیدادم... حتی اگه...
مکث کرد و سرش رو پایین انداخت و چند لحظه لبهاش برای پیشواز جمله ای که میخواست بگه خط شدن.
-حتی اگه رابطه جدی ای بینمون نیست اما دوستیم...وقتی اینجوری میکنی معذب میشم و حس میکنم هنوز دوتا غریبه ایم...
زیر لب گفت و با تردید نگاهش رو بالا اورد. پسر روبروش چند لحظه بهش خیره موند.
-چانیول!
از این حرف بی ربط بکهیون با گیجی پلک زد و ابروهاش رو بالا برد.
-چی؟
پسر روبروش یه قدم اومد جلو و با اخم بهش خیره شد.
-خوشم نمیاد اسمم رو کوتاه میکنی... کامل بگو!
لبهای بکهیون برای بار چندم تو دقایق گذشته خط شدن و حس کرد دلش میخواد یه ضربه محکم به پس گردن پسر جلوش بزنه... اگرچه که جرأتش رو نداشت و تنها واکنشش یه اخم کوچیک شد.
-این همه حرف زدم فقط این بخش قضیه برات مهم بود؟
کفری گفت و یه هوف صدادار کشید.
-در ضمن مشکل من نیست که اسمت انقدر طولانیه و دوتا بخش داره... من هرچی دلم بخواد صدات میکنم... تو هم مدام روی من اسم میذاری و میبینی که من اعتراض نمیکنم... پس باهاش کنار بیا!!!
تند تند و با حرص گفت و در خونه رو باز کرد و با کشیدن دوچرخه اش به داخل واردش شد و چانیول سعی کرد جلوی نیشخندش رو بگیره. اون پرستار فسقلی خیلی کم عصبانی و حرصی میشد اما وقتی میشد خیلی بامزه بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
••✴️Stigma✴️••
Mistério / Suspenseبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...