🔱Chapter 148🔱

9.3K 1.4K 520
                                    

148

با خستگی و البته اعصاب داغون در اپارتمانش رو پشت سرش بست و همینطور که شونه دردناکش رو ماساژ میداد کفش هاش رو از پاش دراورد. محل کار جدیدش از خونه ای که با مادرش داشت به شدت دور بود و سهون چاره ای جز اینکه بعضی شبها رو توی اپارتمان قدیمی ای که زیاد هم حس خوبی بهش نداشت سر کنه, نداشت. در و دیوار این خونه ازش تنهایی و البته پس زده شدن میبارید. با اینکه خاطره عشق اولش حالا مثل یه رویای دور به نظر میرسید اما قلبش اینجا سنگین میشد...از یاد کسی که از دست رفته بود و دیگه توی این دنیا نبود... قبلا همه خواسته اش این بود که این شغل رو مال خودش کنه اما حالا که داشتش زیاد هم خوشحال نبود. استرسی که داشت بخاطر پرونده تو دستش میکشید واقعا دیوونه کننده بود و تازه باید دوری خانواده اش و لوهان رو هم تحمل میکرد.

داشت با بی حوصلگی برای خودش یه لیوان اب میریخت که با شنیدن صدایی که از اتاق خواب اومد سریع بی حرکت شد.به عنوان یه پلیس هم گوش های حساسی داشت و هم همیشه ذهنش به سمت بدترین چیزها میرفت. مطمئن بود یه چیزی شنیده و توهم نزده. لیوان رو خیلی اروم روی کانتر رها کرد و با قدم های بی صدا رفت سمت اتاق خواب و در نیمه بازش رو هول داد و بالافاصله شوکه شد.

-خیلی دیر اومدی...

دوست پسر مو صورتیش همینطور که برعکس روی تخت دراز کشیده بود و پاهای لختش رو روی دیوار جا داده بود خطاب بهش گفت و سهون گیج پلک زد. حتی نمیدونست لوهان چطوری اومده داخل.

-تو اینجا چیکار میکنی؟

شوکه پرسید و پسر کم سن تر گوشیش رو گذاشت کنار و همونجوری از بالای سرش بهش نگاه کرد.

-خوشحال نیستی اومدم؟

سهون سریع به حرف اومد.

-منظورم این نبود...فقط شوکه شدم. چطوری اومدی تو؟

-از کلیدات برای خودم زدم.

لوهان خونسرد گفت و لبهای افسر جوون خط شدن. فقط از دوست پسر تخسش همچین کارهای نامتعادلی برمیومد. لوهان یه جوری این قضیه رو اعلام کرده بود که انگار اگه از کلیدهاش برای خودش نمیزده کاره اشتباهی بوده!

-فکر نمیکنی برای کپی کردن کلید خونه یکی باید ازش اجازه بگیری؟

با ارامش پرسید و همینطور که کتش رو درمیاورد رفت سمت کمد و لوهان با اخم تماشاش کرد.

-چیزی برای پنهون کردن داری؟ منظورم جدا از این دخترته...جاهای دیگه کره هم بذر کاشتی من بی خبرم؟

-سعی نکن با زرنگ بازی بپیچونیم بچه جون!

سهون با خنده گفت و کج شدن لبهای پسر روی تخت رو تماشا کرد.

-دلم خواست زدم. خوب کردم.

لوهان با قاطعیت گفت و دوباره گوشیش رو برداشت و افسر جوون فقط اروم خندید و رفت داخل سرویس بهداشتی. در واقع خوشحال بود که لوهان اینجاست. ترجیح میداد جای یه شبِ تنها با دوست پسرش وقت بگذرونه. وقتی برگشت داخل اتاق لوهان هنوز هم تو همون پوزیشن بود و داشت گوشیش رو چک میکرد و وقتی اومد داخل اتاق چرخید و نگاهش کرد.

••✴️Stigma✴️••Où les histoires vivent. Découvrez maintenant