سهون با تعجب جام را از لب های لوهان دور کرد ، آن را روی میز گذاشت و سپس محو تماشای بکهیون و فرد کنارش که ظاهرا همان رئیس معروف امرالد ، پارک چانیول بود ، شد . آن دو هم مانند لوهان و سهون ، کت و شلوار ست ولی به رنگ سفید پوشیده بودند . بکهیون آرایش فوق العاده غلیظی کرده و موهایش را مانند لوهان ، به رنگ مسی درآورده بود . لوهان برای چند ثانیه نگاهی به آن ها که حالا با تاجران احوالپرسی میکردند ، انداخت ، سپس سمت سهون چرخید و پرسید :
-سهون ؟ تو می دونستی بکهیون نامزد پارک چانیوله ؟
اما با صورت متعجب سهون که غرق در تماشای آن ها بود ، مواجه شد . وقتی جوابی از سهون دریافت نکرد ، دستش را روی شانه ی او گذاشت و پرسید :
-سهون ؟ کجایی ؟
سهون که تازه متوجه لوهان شده بود ، کمی از جایش پرید و سپس در همان حال که زیر چشمی بکهیون و چانیول را زیرنظر داشت ، با دستپاچگی گفت :
+ببخشید عزیزم . نه ... خبر نداشتم . منم مثل تو ، الان در موردشون فهمیدم .
لوهان سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و پرسید :
-ولی بهم میان ، مگه نه ؟
سهون که سعی میکرد آرامشش را حفظ کند ، سرش را پایین انداخت و در همان حال که با پایه ی جامش بازی بازی میکرد ، گفت :
+همینطوره که میگی .
بعد از گذشت چند ثانیه ، چانیول با دیدن سهون ، کنار گوش بکهیون چیزی گفت و سپس باهم سمت میز آنها حرکت کردند . سهون با دیدن آن دو که به میزشان نزدیک می شدند ، دست چپش را پشت کمر لوهان گذاشت و او را به خودش نزدیک تر کرد . لوهان که از این حرکت سهون شوکه شده بود ، خواست چیزی بگوید ولی با شنیدن صدای چانیول منصرف شد :
×واوووو ، امشب قاعدتا شب بی نظیریه . اینطور نیست ارباب اوه ؟
سهون ابتدا به بکهیون که حالا کنار لوهان ایستاده بود ، سپس به چانیول نگاه کرد و گفت :
+همینطوره . بالاخره بعد از مدت ها ، چشممون به جمال ارباب پارک جوان افتاد .
چانیول لبخندی زد ، دستش را سمت سهون دراز کرد و گفت :
×از این بابت که بالاخره باهم آشنا شدیم ، فوق العاده خوشحالم . باور نمی کنید چقدر از اینکه سعادت آشنایی با شما و همسرتونو نداشتم ، ناراحت بودم .
سهون هم متقابلا با چانیول دست داد و گفت :
+منم از این بابت خوشحالم . تو دیدار قبلی ، شما می تونستید به جای معاونتون تشریف بیارید . اونطوری هم زودتر آشنا می شدیم و هم کدورتی بینمون پیش نمیومد . البته نمی دونم ، معاون یا ...
دستی به چانه اش کشید ، پوزخندی زد و با لحن تمسخرآمیزی ادامه داد :
+آره ، آره ، نامزدتون تا چه حدی شما رو در جریان امور گذاشتن !
چانیول که تمام و کمال نکته ی جملات سهون را دریافته بود ، با متانت گفت :
×در اون باره ، من در جریان تموم اتفاقات هستم . امشب فرصت زیادی برای صحبت ، آشنایی و از بین بردن کدورتا داریم . درست نمیگم ارباب شیو ؟
و دستش را سمت لوهان دراز کرد . لوهان هم متقابلا با او دست داد و گفت :
-قاعدتا همینطوره که شما میفرمایید ارباب پارک .
اما چانیول اجازه نداد او کنار بکشد . دست لوهان را با هر دو دستش گرفت ، بوسه ای روی آن زد و گفت :
×زیبایی شما ، فراتر از تموم تعاریفیه که تا به امروز شنیدم . شما واقعا بی نظیرید . بی شک ، لقب الهه ی زیبایی سنتوپیا ، برازنده ی کسی جز ارباب شیو لوهان نیست !
لوهان لبخندی زد و گفت :
-قطعا اغراق می کنید ارباب پارک ، ظاهر من ، به هیچ وجه در اون حدی که شما می فرمایید ، نیست .
سهون بوسه ای روی گردن لوهان زد و سپس رو به چانیول گفت :
+همسر بی نظیر من ، همیشه فروتنه . اما باورتون نمیشه ارباب پارک ، گاهی نمیتونم کلمه ای رو برای توصیف زیبایی بی نظیریش پیدا کنم .
لوهان که از خجالت سرخ شده بود ، کمی خندید و گفت :
-سهون ؟ داری زیاده روی میکنی عزیزم .
چانیول هم لبخندی زد و گفت :
×همونطور که شنیده بودم ، شما زوج بی نظیری هستید . امیدوارم ما هم بتونیم ، مثل شما بشیم . اینطور نیست بکهیون ؟
بکهیون که تا آن زمان ساکت بود و با دیدن ابراز علاقه های سهون به لوهان با حرص لب هایش را میجوید ، سمت چانیول چرخید و با لحن سردی جواب داد :
_همینطوره عزیزدلم .
چانیول که متوجه لحن بی اعتنای بکهیون شده بود ، دست او را گرفت و پرسید :
×عزیزم ؟ فکر کنم می خواستی یه چیزایی بگی . درست نمیگم ؟
بکهیون نیم نگاهی به چانیول انداخت ، سپس با اکراه دست آزادش را سمت سهون دراز کرد و گفت :
_تو ملاقات اولمون بعد از مدت ها ، زخمای قدیمی باز شدن و نتونستیم آشنایی خوبی داشته باشیم . امیدوارم کدورتا برطرف شن و صفحه ی جدیدی ، با روابط جدید باز شه . خوشحال میشم شما صفحه ی اولو ورق بزنید ارباب اوه سهون !
سهون به چشم های سبز وحشی بکهیون نگاه کرد ولی از جایش تکان نخورد . لوهان با دیدن مکث سهون ، دستش را روی شانه ی او گذاشت و به آرامی زمزمه کرد :
-سهون ؟
سهون نیم نگاهی به لوهان انداخت و وقتی اشاره اش به دست بکهیون را دید ، با اکراه دستش را سمت او دراز کرد و پس از دست دادن ، با لحن تمسخرآمیزی گفت :
+زخمای قدیمی ، هرگز خوب نمیشن بلکه میتونن ، عمیق تر هم بشن . امیدوارم زخمای ما ، جزو اون دسته نباشن ، مدیر بیون .
لوهان شوکه به بحث های آن دو گوش میداد ولی نمی توانست به خوبی متوجه منظورشان شود برای همین تصمیم گرفت ، بعدا در این مورد از سهون سؤال کند . نیم نگاهی به چانیول انداخت ؛ برعکس او ، چانیول اصلا متعجب نبود ، گویا از تمام اتفاقات اطلاع داشت .
بکهیون سپس در حالی که دستش را سمت لوهان دراز میکرد ، رو به او پرسید :
_ما آشنایی کوتاه ولی خوشایندی داشتیم . اینطور نیست ارباب شیو ؟
لوهان ابتدا نیم نگاهی به صورت خشمگین سهون انداخت ، سپس با بکهیون دست داد و کوتاه و مختصر گفت :
-همینطوره جناب بیون .
چانیول با دیدن جو متشنج مقابلش ، با عجله پرسید :
×بهتر نیست ، این جناب و ارباب گفتن یا صدا زدن همدیگه به فامیلی رو تمومش کنیم و راحت باشیم . مگه نه سهون ؟
سهون کلافه نگاهش را از دست لوهان گرفت ، سمت چانیول چرخید و گفت :
+منم موافقم چانیول .
چانیول لبخندی زد ، دستش را دور گردن سهون حلقه کرد و گفت :
×چی بهتر از این ؟ به نظرتون بهتر نیست چهارتایی بریم به سالن رقص ؟ اونجا می تونیم نوشیدنی بخوریم ، برقصیم و در مورد کارامون صبحت کنیم . بذارید این دفعه از لوهان بپرسیم که نظرش چیه ؟
لوهان که اصلا حس خوبی نسبت به بکهیون نداشت ، سعی کرد آرامشش را حفظ کند . لبخندی ساختگی زد و گفت :
-نظر خوبیه ، منم موافقم .
سهون لبخندی زد و گفت :
+حالا که همسر عزیزم موافقه ، پس زودتر بریم .
و باهم سمت سالن رقص حرکت کردند .
☔☔☔☔☔☔
جونگین و ویلیام روی کاناپه نشسته بودند و مشروب می نوشیدند . بعد از اتمام چهار بطری بزرگ ، هر دو بی نهایت مست شده بودند . بعد از چند دقیقه سکوت ، جونگین پوزخندی زد و در همان حال که به سقف زل میزد ، با لحن شهوت آمیزی گفت :
-میدونی چیه ویلیام ؟ عشق بد دردیه . وقتی میاد ، دیگه نمیره . نه ... نمیره . فقط روز به روز عمیق تر میشه . اونقدر عمیق که تموم وجودتو دربرمیگیره . دیگه تویی برات نمی مونه ... همش میشه اون . اونی که هر روز با خنده هاش ... قلبمو آتیش میزنه . میشنوی چی میگم ویلیام ؟
ویلیام سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و با مستی پرسید :
+حالا عاشق کدوم موجود خوشبختی شدی ؟ این پرنسس خوش اقبال کیه ؟
جونگین با شنیدن این حرف شروع کرد به خندیدن . بعد از گذشت چند دقیقه ، سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد و با لحن تمسخرآمیزی گفت :
-خدای من ، دیوونه شدی ویلیام ؟ منو و دختر ؟ پرنس ویلیام ، بگو پرنس !
ویلیام خندید و گفت :
+نه بابا ؟ دیگه چی ؟ پرنس ؟ نمی دونستم تو هم گی هستی . البته ، با توجه به والدینت ، قاعدتا تو هم گرایش یکسانی داری ولی بازم گفتم شاید اینطوری نباشی . حالا این پرنس خوش شانس کیه ؟ نکنه منم ؟
و شروع کرده به قهقهه زدن . جونگین نیم نگاهی به او انداخت . آنقدر مست بود که نمی توانست به درستی ببیند . ناگهان قیافه ی ویلیام از جلوی چشم هایش کنار رفت و چهره ی لوهان جایش را گرفت . با تعجب سرش را به طرفین تکان داد تا مستی از سرش بپرد ولی اشتباه نمیکرد . با خودش فکر کرد ، قاعدتا این لوهان است که مقابلش نشسته . با عجله از جایش بلند شد و سمت ویلیام رفت . ویلیام با ناباوری به او نگاه کرد و پرسید :
+چیه جونگین ؟ نکنه حرفامو باور کردی ؟ جدی جدی منو میخوای ؟
جونگین مقابل ویلیام زانو زد ، دستش را روی صورت او کشید و با لحنی اغوا کننده پرسید :
-کی از مهمونی برگشتی ؟ چرا با سهون نیومدی ؟ نکنه به خاطر من زودتر برگشتی ؟ تو هم دلت برام تنگ شده بود ؟ آره آهوی من ؟
ویلیام وحشت زده به جونگین نگاه کرد و پرسید :
+جونگین چت شده ؟ تو که ظرفیت نداری ، چرا تا خرخره میخوری ؟ آهو چیه ؟ مهمونی چیه ؟ چرا هزیون میگی ؟
جونگین پوزخندی زد ، دستش را روی لب های ویلیام کشید و گفت :
-هیسسسس ... حرف نزن لوهانی ، حرف نزن . بذار یه دل سیر نگاهت کنم . بذار اونقدر اون مژه های بلند و لبای صورتیتو لمس کنم تا سیر بشم . آره ... میخوام از لمست سیر شم . اما نمیشم ، هیچوقت سیر نمیشم . اونقدر دیوونه وار عاشقتم که اگه هر لحظه هم لمست کنم ، سیر نمیشم . میشه بهم اجازه بدی ؟ آره ... اجازه میدی بدنتو لمس کنم ؟
و خواست دکمه های پیراهن ویلیام را باز کند که ویلیام او را متوقف کرد . با عصبانیت جونگین را به کناری هل داد ، از روی کاناپه بلند شد و پس از اینکه کمی از او فاصله گرفت ، وحشت زده پرسید :
+صبر کن ببینم ، توی لعنتی داری چه غلطی میکنی ؟ واقعا توهم زدی یا ادا درمیاری ؟ نه ، نه ... تو چی گفتی ؟ لوهانی ؟ نکنه تو ...
با کلافگی موهایش را بهم ریخت و شوکه ادامه داد :
+اوه خدای من ، جونگین تو چه غلطی کردی ؟ نگو که عاشق پدرت شدی ؟
جونگین که حالا اشک از چشم هایش جاری شده بود ، عاجزانه نالید :
-لوهانی ، ببین ... ببین الان سهون نیست . مگه چی میشه یکم بهم توجه کنی ؟ هان ؟ نه ... از اون توجهای پدرونه نه ...
و در همان حال که بدنش به شدت میلرزید ، میان هق هق هایش فریاد زد :
-میفهمی ؟ نمیخوام پدرم باشی لوهان . میخوام به عنوان معشوقم و همسرم کنارم باشی . میفهمی یا ن ...
و به خاطر مستی زیاد ، از حال رفت و نتوانست جمله اش را تمام کند . ویلیام با نگرانی سمت جونگین که حالا کف سالن افتاده بود ، دوید و چند بار تکانش داد . اما فایده ای نداشت ؛ او از مستی بیهوش شده بود . بدن جونگین را روی دست هایش بلند کرد و روی کاناپه گذاشت . سپس نیم نگاهی به چشم های بسته ی او انداخت ، آهی کشید و غرید :
+خدا بگم چیکارت کنه جونگین ؟ الان من چطوری برم خونه ؟ قاعدتا نمیتونم تو این حال ولت کنم !
سپس با عصبانیت روی کاناپه ی کناری نشست و سعی کرد کمی بخوابد تا والدین جونگین از مهمانی بازگردند .
☔☔☔☔☔☔
لوهان در حالی که سعی میکرد خودش را مشغول تماشای مراسم رقص نشان بدهد ، هر از چندگاهی ، نیم نگاهی به بکهیون که تمام توجهش روی سهون بود ، می انداخت . سهون و چانیول غرق در بستن قرارداد و بررسی مفاد آن بودند . بعد از نیم ساعت سر و کله زدن با انواع نرم افزارها ، بالاخره کارشان تمام شد . با هم دست دادند و سپس هر کدام سمت همراهشان رفتند . سهون کنار لوهان نشست ، دستش را دور کمر او حلقه کرد ، بوسه ای روی گردنش زد و گفت :
+ببخش عزیزم ، میدونم خیلی طول کشید . حوصلت که سر نرفت ؟
لوهان که از دریافت بوسه ی سهون خوشش آمده بود ، لبخندی زد و گفت :
-نه ، رقصا رو تماشا میکردم .
سهون با خوشحالی دستی به لب های لوهان کشید و پرسید :
+چطور بودن ؟
لوهان بوسه ای روی انگشت های سهون زد و گفت :
-از سال پیش خیلی عالی ترن .
سهون به خاطر اینکار لوهان کمی خندید و سپس با شیطنت گفت :
+اما یه چیزی کم دارن !
لوهان با حالتی بچه گانه پرسید :
-چی کم دارن ؟
سهون که دلش به خاطر این حرکت لوهان غش رفته بود ، بوسه ای روی لب های صورتی و وسوسه انگیز او زد و گفت :
+من و تو رو عزیزدلم .
لوهان که پس از دریافت بوسه از خجالت سرخ شده بود ، اعتراض کرد :
-سهون ؟ اینجا جاش نیست ، بقیه میبینن .
سهون خندید و گفت :
+خوب ببینن . بوسیدن همسرم کجاش زشته ؟ درست نمیگم چانیول ؟
چانیول که بکهیون را در آغوش گرفته بود و آنها را تماشا میکرد ، گفت :
×سهون راست میگه لوهان ، این که کار اشتباهی نیست . مثلا الان من میخوام بکهیونو ببوسم .
بکهیون با شنیدن جملات چانیول ، با عصبانیت غرید :
_حتی فکرشم نکن چانیول .
چانیول با تعجب به او نگاه کرد و پرسید :
×چرا کیوتی ؟ خجالت میکشی ؟
و شروع کرد به نوازش بکهیون . سهون نیم نگاهی به آن دو انداخت ، سپس دستش را سمت لوهان دراز کرد و پرسید :
+میای بهشون نشون بدیم باید چطوری برقصن ؟
لوهان لبخندی زد ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و دست سهون را گرفت . چانیول نگاهی به لوهان و سهون که سمت سن رقص می رفتند ، انداخت و رو به بکهیون گفت :
×نمی دونم احمق تر از تو کسی تو کل زدایس هست یا نه ؟ خودت بهم گفتی همراهت باشم و تظاهر کنم نامزدمی . اونوقت با یه لمس ساده ، حالت دخترایی که بهشون تجاوز شده رو میگیری . تو میدونی با خودت چند چندی ؟ وقتی تکلیفت با خودت مشخص نیست ، چرا پای منو تو این لجن زار میکشی ؟
بکهیون با عصبانیت سمت چانیول چرخید و گفت :
_بهت گفتم منو به عنوان نامزدت معرفی کن ولی عشقبازی جزو قرارمون نبود .
چانیول با کلافگی موهایش را بهم ریخت و گفت :
×آه خدای من ، واقعا بی شرمی بکهیون . حالا دیگه شد عشقبازی ؟ اگه می خواستم باهات عشقبازی کنم که تا حالا صد بار زیرم از درد مرده بودی . پس بذار بهت یادآوری کنم ، من هیچ نیازی به تو ندارم . الان هم اگه اینجام ، فقط به خاطر کمکاییه که تو این چند سال بهم کردی . منم در قبالش بهت قول دادم ، تا هر وقت تو بخوای ، نقش نامزدتو بازی کنم . بعدشم ، محض اطلاعت باید بگم ، اگه به این بی بخار بازیا ادامه بدی ، حتی یه احمق هم میفهمه رابطه ی ما نمایشیه چه برسه به اوه سهون ! تازه ، سعی کن کمتر بهش زل بزنی چون لوهان متوجه نگاهای خیره ی تو ، روی شوهرش شده ولی سعی میکنه به روی خودش نیاره !
بکهیون با کلافگی غرید :
_اگه توصیه های پدرانت تموم شد ، بلند شو ما هم برقصیم .
چانیول با تعجب به او نگاه کرد و پرسید :
×جدی جدی ، میخوای برقصی ؟ اونم با من ؟
بکهیون پوزخندی زد و گفت :
_میخوام برقصم ، ولی با تو ، نه ! آهنگ که تموم شد ، کاری کن همراها عوض شن و من با سهون برقصم .
چانیول با کلافگی پرسید :
×دیگه چه فکری تو اون کله ی مسمومت میگذره ؟
بکهیون لبخندی زد و گفت :
_هر بهمنی برای ریختن نیاز به یه تلنگر داره . میخوام تلنگر اولیمو به رابطه ی اوه سهون و شیو لوهان بزنم .
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...