Part 29

225 41 2
                                    

پسر با شنیدن صدا ، با بدنی لرزان یقه ی جونگین را رها کرد و سمت پسر ریز جثه ای که پشت سرش ایستاده بود ، چرخید . جونگین با رها شدن یقه اش ، چشم هایش را باز کرد و همزمان با این اتفاق ، با پسری که در نگاه اول بسیار جذاب و خوشتیپ به نظر می آمد ، چشم در چشم شد . چشم های فوق العاده زیبای قهوه ای رنگ پسر ، در یک لحظه جونگین را به یاد لوهان انداخت و باعث به لرزه افتادن قلبش شد . پسر با دیدن نگاه خیره ی جونگین ، پوزخندی زد . سپس سمت پسری که با جونگین دست به یقه شده بود ، چرخید و با لحنی ملایم پرسید :

×دوباره چشممو دور دیدی و با اون دار و دسته ی به نظر خودت ، قلدرت ، افتادی به جون بقیه ؟ فقط یه هفته ، فقط یه هفته نبودم ، برام دم درآوردی ؟ هان یوری ؟ مگه بهت گوشزد نکرده بودم که با دیگران در نیافت چون در غیر این صورت ، میسپرمت دست نیکولاس تا باهات چیکار کنه ؟

پسر که یوری نام داشت ، زیرچشمی نگاهی به دوست هایش که آنها هم مانند خودش ، از ترس در حال لرزیدن بودند ، انداخت و وقتی دید وضعیت آنها هم تعریفی ندارد ، با صدایی لرزان و ملتمسانه رو به پسر گفت :

+آمممم ، دی او ، به خدا قصد اذیت کردنشو نداشتیم . فقط می خواستیم یکم باهاش شوخی کنیم ، مگه نه جونگین ؟ تو رو خدا بهش بگو داشتیم باهم شوخی میکردیم !

با خطاب شدن توسط یوری ، جونگین تازه از افکارش بیرون آمد و رو به او غرید :

-آره جون خودت ، تو منو چی فرض کردی ؟ هان ؟ حتی اگه بمیرم هم دیگه زیر بار زورگویی های شما نمیرم ، فهمیدید ؟ دفعات قبل هم به خاطر اینکه وضعیت روحی درست و حسابی نداشتم ، باهاتون راه اومدم وگرنه من از بدتر از شماها هم کتک خوردم ولی زیر بار حرف زور نرفتم . تقاص شکستن گوشیمو هم پس میدی ، فهمیدی یا نه ؟

یوری خواست با عصبانیت رو به او چیزی بگوید که دی او با عصبانیت فریاد زد :

×فهمیدی چی گفت یا نه ؟

یوری که به خاطر فریاد دی او ترسیده بود ، دوباره سرش را پایین انداخت و با صدایی لرزان گفت :

+بله ، فهمیدم ، دیگه تکرار نمیشه .

دی او با شنیدن این حرف ، لبخند رضایتی زد و گفت :

×حالا هم برید گورتونو تو یه سوراخ گم کنید که اصلا حوصله ی دیدنتونو ندارم ، اگه جلوی چشمام ببینمتون ، میسپرم بادیگاردام اونقدر بزننتون که نه تنها نتونید از خوابگاهاتون بیاید بیرون ، بلکه یه بلایی سرتون میارم که وقتی تو آینه به چهرتون نگاه می کنید ، خودتونو نشناسید . فهمیدید ؟ برای مدیر هم یه برنامه ی حسابی درنظر گرفتم . فقط یه هفته رفتم استراحت ، مدرسه به گند کشیده شده !

یوری وحشت زده ادای احترامی به دی او کرد و سپس همراه دوست هایش ، نگاهی عصبانی به جونگین انداختند و با عجله از آنجا دور شدند .

Life Along the Rainy RouteWhere stories live. Discover now