برای چند ثانیه به فضای رمانتیک حمام زل زد و وقتی بالاخره از شوک بیرون آمد . خواست از کیونگسو در مورد وضعیت حمام بپرسد ولی با قرار گرفتن دست های او بر روی کمربند شلوارش ، با تعجب پرسید :
-اینجا چه خبره کیونگ ، چرا حموم ...
با دیدن ظاهر کیونگسو ، دهانش از تعجب تا آخرین حد ممکن باز شد و نتوانست جمله اش را کامل کند ؛ کیونگسو لباس خواب ساتنی به رنگ سبز روشن مزین شده با گل هایی کرم رنگ به تن داشت . شلوار بلند و گشادش ، روی سرامیک های کف حمام کشیده میشد . ردای بلند جلو بازش ، بدن عضلانی و بی نقص او را مقابل چشم های جونگین به نمایش درمی آورد . موهای مشکی اش را درون صورتش ریخته بود و چشم های قهوه ای وحشی اش ، به طرز خاصی میدرخشید .
کیونگسو راضی از نگاه خیره ی جونگین بر روی خودش ، دستش را دوباره روی کمربند شلوار او گذاشت و با لحنی شهوت انگیز پرسید :
+یعنی اونقدر زیبام که دهنت قفل شده و حتی یه کلمه هم به عنوان تحسین از بین لبات ...
اما با اسیر شدن لب هایش بین لب های جونگین ، جمله اش ناتمام ماند . پس چشم هایش را بست و در همان حال که دست هایش را درون شلوار جونگین فرو میبرد ، با باز کردن لب هایش ، اجازه ی ورود زبان او را به داخل دهانش داد . جونگین مست بوسیدن لب های کیونگسو ، یک دستش را پشت گردن او گذاشت و دست دیگرش را روی عضلات سینه و شکم او کشید . جونگین بارها هنگام حمام کردن کیونگسو این عضلات و بدن بی نظیر را دیده بود ولی حالا که کیونگسو خودش شخصا بدنش را مقابل چشم های او به نمایش میگذاشت ، مطمئنا برای لمسشان بی پرواتر میشد .
در همان حال که با ولع به لب ها و زبان کیونگسو مک میزد ، او را روی لبه ی وان نشاند و با پاهایش شمع ها را کنار زد تا بتواند با تمرکز بیشتری روی او خم شود . برای چند ثانیه به سختی از لب های کیونگسو دل کند ، پاهای او را باز کرد و وقتی از اسیر بودن بدنش مطمئن شد ، دوباره لب هایش را روی لب های او کوبید . در همان حال ردای ساتن کیونگسو را از تنش درآورد و مشغول نوازش خطوط کمر او شد .
با بلند شدن ناله ی کیونگسو ، کمی خودش را عقب کشید و در همان حال که پیشانی اش را به پیشانی خیس از عرق او میمالید ، زمزمه کرد :
-گفته بودی تا شب جشن ازدواجمون صبر کنیم ولی این تدارکات ...
+انجامش بدیم کای ، امشب انجامش بدیم . تنبیهم کن ، به خاطر پنهونکاریم ...
جونگین مک عمیقی به لب پایین او زد و گفت :
-تو از صبح برنامشو چیده بودی ، هوم ؟ برای همین اون چند دقیقه رو تو فروشگاه تنهام گذاشتی ؟ هیچ میدونی خیلی شیطونی کیونگی ؟ این اصلا به نفعت نیست پرنسم !
و در همان حال که شلوار ساتن کیونگسو را از پاهایش درمی آورد ، دوباره لب هایش را روی لب های او کوبید . کیونگسو برای جلوگری از سقوطش در وان و همچنین عمیق تر کردن بوسه ، دست های برهنه اش را دور گردن جونگین حلقه کرد . جونگین راضی از عکس العمل کیونگسو ، دستش را از روی لباس زیرش بر روی خط باسنش حرکت داد و پس از فاصله دادن لب هایشان گفت :
-من دوست ندارم تو رو تحت فشار بذارم پس اگه نمیخوای ...
+من میخوام جونگین ، میخوام متعلق به تو بشم . ازدواج فقط یه مراسمه . تعهدی که بین ماست ، خیلی با ارزش تر و مهم تر از یه پیوند رسمیه پس بیا انجامش بدیم . نمیخوام از این بیشتر هرجفتمون عذاب بکشیم . من میدونم که چندین بار تا حالا اینو خواستی ولی به خاطر من انجامش ندادی ، بعلاوه ، بدن منم بهت احتیاج داره . پس چرا از این بیشتر اینکارو به تعویق بندازیم ؟
با شنیدن جملات او ، جونگین لبخند رضایتی زد و زمزمه کرد :
-برو تو وان ، لباسامو دربیارم ، بهت محلق میشم !
کیونگسو خجالت زده سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . سمت وان چرخید و خواست وارد آن شود که جونگین با شیطنت گفت :
-یادت نره ، باید برهنه بری تو وان !
کیونگسو با شنیدن این جمله ، خجالت زده چشم هایش را روی هم فشار داد . پس از نشستن درون وان ، لباس زیرش را از پایش درآورد و روی سرامیک های کف حمام انداخت . جونگین در همان حال که لباس هایش را درمی آورد ، با خنده نیم نگاهی به نمیرخ از خجالت سرخ شده ی کیونگسو که با گلبرگ های درون وان بازی بازی میکرد ، انداخت . انعکاس نور ساختمان های شهر و همچنین شمع های تزئینی حمام بر روی پوست سفیدش ، هارمونی بی نظیری را مقابل چشم های جونگین به نمایش درآورده بود .
پس از اتمام کارش ، با قدم هایی آرام سمت وان رفت . کیونگسو با دیدن بدن برهنه ی جونگین ، خجالت زده سرش را پایین انداخت . جونگین با دیدن عکس العمل کیونگسو نیشخندی زد و او را سمت خودش کشید . وقتی مخالفتی از جانب کیونگسو ندید ، او را پشت به خودش ، روی پاهایش نشاند و مشغول بوسه باران کردن گردنش شد . کیونگسو که به خاطر نشستن در بین پاهای جونگین احساس میکرد تحریک شده ، چشم هایش را بست و اجازه داد ناله های غرق در لذتش در حمام بپیچد .
رایحه ی گلبرگ های رز و همچنین عطر پارافین شمع های معطر ، در حمام پیچیده بود و فضای دلنشینی را بوجود می آورد . صدای کشیده شدن بدنشان به هم و بوسه های طولانی و عمیق جونگین ، به همراه صدای برهم خوردن آب زیر دست های کیونگسو ، فضای حمام را پر کرده بود . پس از گذشت چند دقیقه ، جونگین وقتی از بوسه باران کردن بدن کیونگسو مطمئن شد ، لاله ی گوش او را به دندان گرفت و میان بوسه زمزمه کرد :
-نمیخوام من انجامش بدم ، امشب این تویی که انجامش میدی پس ازم یاد بگیر !
کیونگسو شوکه چشم هایش را باز کرد و پرسید :
+منظورت از این حرف چیه ؟ معلومه که تو انجامش میدی نه من !
جونگین با کلافگی سرش را عقب کشید و اعتراض کرد :
-اما من نمیخوام تحقیر بشی کیونگسو ، نمیخوام همه فکر کنن من تو رو به خاطر بدنت میخوام . باور کن اینکه تو انجامش بدی یا من ، برام هیچ فرقی نمیکنه . مهم یکی شدنمونه ، بقیه ی جزئیات فقط حاشیه های بی موردن و بس !
کیونگسو که با شنیدن این جملات بیش از پیش برای انجام معاشقه شان مطمئن شده بود ، سمت جونگین چرخید و پس از قاب گرفتن صورت او میان دست هایش ، با قاطعیت گفت :
+خواهشا حرفای مادرمو فراموش کن . برای منم اصلا مهم نیست که کدوممون انجامش بدیم ولی در اصل دلم میخواد تسلیمت بشم و تو هر کاری میخوای باهام بکنی . این خواسته ی قلبیمه جونگین ، باور کن از روی اجبار یا صرفا برای پیش بردن نیاز جنسی تو نیست . این چیزیه که من از مدت ها قبل در موردش تصمیم گرفتم . بعدشم ، به بقیه چه ربطی داره که تو حریم شخصی ما چی میگذره ؟ این روابط ماست و بین خودمونم میمونه . پس خواهشا با خیال راحت انجامش بده و به چیز دیگه ای فکر نکن ، باشه کایا ؟
جونگین با درماندگی نالید :
-اما سو ...
+اما نداره جونگین . مگه نگفتی طبق میل من انجامش میدی ؟ پس دیگه مخالفت نکن . ببین ، هرجفتمون تحریک شدیم و اگه یکم معطل کنیم دردمون بیشتر میشه . بیا اولین بارمونو رمانتیک پیش ببریم و اصلا فکر کنیم بیرون از این حموم هیچ موجود زنده ای وجود نداره ، باشه عزیزدلم ؟
جونگین با شنیدن جملات کیونگسو لبخندی زد و پس از زدن بوسه ای بر روی پیشانی او با قاطعیت زمزمه کرد :
-هر چی تو بگی ولی باید بهم قول بدی دفعه های بعد نوبتی باشه ، نمیخوام فقط تو اذیت بشی ، باشه کیونگی ؟
کیونگسو که میدانست لجبازی با جونگین فایده ای نداره ، با کلافگی جواب داد :
+به وقتش در اون باره هم صحبت می کنیم پس فعلا این بحثو تمومش کن !
جونگین با خنده سرش را به طرفین تکان داد و زمزمه کرد :
-لجبازی خوشگلم ، لجباز !
و لب هایش روی لب های نیمه باز کیونگسو کوبید . برای چند ثانیه ، لب های او را میان لب هایش به بازی گرفت و پس از اینکه بالاخره از آن برجستگی های ملتهب دل کند ، کیونگسو را برگرداند و روی پاهای خودش نشاند . دست هایش را روی ران های عضلانی او کشید و کنار گوشش زمزمه کرد :
-میخوام شروع کنم ، اوایل یکم درد داره ولی ...
+شروع کن جونگین ... آههههه ... میخوامت ... با تموم دردش ... همین الان ...
جونگین که با شنیدن ناله های غرق در لذت و سرمستانه ی کیونگسو خمار شده بود ، لب پایینش را به دندان گرفت و مشغول مزه مزه کردن لاله ی گوش او شد . در همان حال که بالا تنه ی برهنه ی کیونگسو را که حالا گلبرگ های قرمز رنگ جای جایش را احاطه کرده بودند ، به بدن خودش میچسباند ، پاهای او را بازتر کرد تا تسلط بیشتری روی بدنش داشته باشد .
با احساس درد نسبتا شدیدی در کمرش ، نفس حبس شده اش را آزاد کرد و دهانش را برای ناله های بلندتر ، تا آخرین حد ممکن باز کرد !
☔☔☔☔☔☔☔
سنتوپیا - عمارت پارک
چانیول طاقباز روی تخت دراز کشیده بود و از آینه به بکهیون که مقابل میز آرایشی نشسته و مشغول استفاده از کرم های مرطوب کننده اش بود ، نگاه میکرد ؛ طبق روال شب های قبل ، رکابی بزرگ چان و شلوارک کوتاه او را پوشیده بود . به خاطر گشاد بودن رکابی ، نیمی از بدنش برهنه مقابل چشم های چانیول به نمایش درمی آمد . بکهیون در همان حال که کف دست هایش را روی صورتش میمالید ، از آینه نیم نگاهی به چانیول انداخت و پرسید :
-من زیادی خوردنی شدم یا تو چشمات کج شده ؟
چانیول لبخندی زد و زمزمه کرد :
+هر دو ! اونقدر خوردنی هستی که دلم میخواد بدون نفس کشیدن ببلعمت . از طرفی اونقدر زیبا هستی که چشمام تحمل دیدن همین شاهکار بی نظیر رو نداشته باشه و از فشاری که تحمل میکنه کج شه !
بکهیون با شنیدن تحسین های چانیول لبخند رضایتی زد و از جایش بلند شد . در همان حال که خرامان خرامان سمت تخت میرفت ، گفت :
-امشب شب بی نظیری بود یول ، بابت همه چیز ممنون . نمیدونم چطور باید از تو و خانوادت تشکر کنم !
چانیول نگاهش را از کف پاهای برهنه ی او که به آرامی روی سرامیک ها کشیده میشدند ، گرفت و در همان حال که به چشم های سبز درخشانش زل میزد ، گفت :
+ما که تو جشنم بهت گفتیم ، نیازی به تشکر نیست . تازه ، ما قراره فردا برای انجام کارای بچه بریم در نتیجه یه نوه ی کوچولو موچولو و خوشگل تو راهه . مطمئنا همین براشون یه دنیا ارزشمنده ! فقط از سرشب تا حالا ، برام یه سؤال پیش اومده ، بکهیون ؟ آممم ... چیزی ناراحت میکنه یا از مشکلی ...
بکهیون با تعجب مقابل او ایستاده و پرسید :
-نه ، چطور مگه ؟ حرفی زدم یا طوری رفتار کردم که این برداشت رو کنی ؟
چانیول با عجله جواب داد :
+نه ، نه ، فقط موقع فوت کردن شمع تولد و آرزو کردن ، دیدم که از چشمت اشک چکید و ...
بکهیون که با شنیدن این جمله خیالش از بابت سؤال او راحت شده بود ، بدون کنار زدن لحاف روی تخت دراز کشید و در همان حال که ساق های برهنه اش را از روی لحاف به بدن چانیول میمالید ، با خونسردی گفت :
-به وقتش خودم بهت میگم آرزوم چی بوده ولی فعلا من ازت یه سؤال خیلی خیلی مهم دارم . یول ؟ به نظرت دختر میشه یا پسر ؟
چانیول به مقابلش نگاه کرد و جواب داد :
+نمیدونم ولی بیشتر یه پسربچه ی لوس مثل تو میخوام . اینطوری اون هی شیطنت میکنه و منم نازشو میکشم . نظرت در این مورد چیه ؟
بکهیون سرش را روی سینه ی او گذاشت و زمزمه کرد :
-اگه از من بیشتر لوسش کنی ، غصه میخورم !
چانیول با دست هایش سر بکهیون را بالا آورد و پس از زدن بوسه ی سبکی روی لب های آویزانش گفت :
+هیچکس و هیچ چیزی تو زندگیم ، جایگزین تو نمیشه پرنسم ، اینو هرگز فراموش نکن !
بکهیون راضی از جمله ی چانیول ، زبانش را روی لب هایش کشید و با لحنی شیطنت آمیز زمزمه کرد :
-خوبه !
چانیول با دیدن عکس العمل او لبخند زد ، سپس لحاف را روی هرجفتشان کشید و بعد از روشن کردن شبخواب ، حسگرهای روشنایی را خاموش کرد . با فرو رفتن اتاق در تاریکی ، بکهیون خودش را بیشتر در آغوش چانیول جا کرد و گفت :
-تا آخر عمرم ، اینجا تنها تگیه گاه امن و منبع آرامش و گرمای روحم خواهد بود ، هرگز ازم دریغش نکن یول . بهم قول میدی ، حتی یه بالش هم نتونه بینمون فاصله بندازه ؟
چانیول بوسه ای روی موهای بهم ریخته ی او زد و زمزمه کرد :
+چطور میتونم اجازه بدم فاصله بگیری وقتی نفسم به نفست بنده ؟ اینقدر از فاصله و جدایی حرف نزن هیونا . دیگه همه چیز تموم شد . از امشب به بعد ، تو همسر آینده ی منی پس جات فقط و فقط ، تو بغل منه . متوجه منظورم میشی خوشگلم ؟
بکهیون بدون زدن حرفی ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . چانیول با دیدن عکس العمل او نیشخندی زد و پرسید :
+شکایتی نداری هیونا ؟
بکهیون باز هم در سکوت سرش را به نشانه ی خیر تکان داد .
چانیول لبخندی زد و در همان حال که بدن نرم او را بیشتر در آغوش میگرفت ، زمزمه کرد :
+پس بخواب عزیزدلم ، فردا کلی کار برای انجام دادن داریم . خوب بخوابی پرنسم !
بکهیون که از سرشب ، از خوشحالی در بهشت سیر میکرد ، لبخند رضایتی زد و زمزمه کرد :
-تو هم خوب بخوابی یول ، خواب منو ببینی !
☔☔☔☔☔☔☔
تانژانک - عمارت کیم
جونگین پس از مطمئن شدن از راحت بودن کیونگسو و مرتب کردن لباس خواب سفید رنگ ساتن او ، لحاف را تا اواسط سینه اش بالا کشید و پرسید :
-راحتی عزیزدلم ؟ اگه خیلی درد داری ، میتونم برات مسکن بیارم !
کیونگسو با بیحالی زمزمه کرد :
+خوبم کایا ، فقط یکم خستم ، بخوابم بهتر میشم . چون اولین بارمه ... این عادیه که بی رمق باشم پس اینقدر نگران نباش !
جونگین با کلافگی آهی کشید و خودش هم پس از تعویض روب دوشامبرش با لباس خوابش ، سمت تخت رفت . پس از اتمام معاشقه شان که هرجفتشان بی نهایت از آن لذت بردند ، کیونگسو به شدت بیحال شد به همین دلیل جونگین خودش شخصا با احتیاط بدن او را شست و سپس او را روی دست هایش بلند کرد و روی تخت گذاشت . حین پوشاندن لباس های خواب کیونگسو به او ، با عشق بوسه های ظریفی به جای جای بدنش میزد که کیونگسو از این بابت به شدت ممنون جونگین بود .
پس از دراز کشیدن در کنار کیونگسو ، دست هایش را زیر سرش گذاشت و در همان حال که به نیمرخ او زل میزد ، پرسید :
-شب بی نظیر و تجربه ی نابی بود . اگه تو اینقدر درد نمیکشیدی ، همه چیز بهترم میشد . بازم میگم کیونگسو ، متأسفم ، اگه میدونستم اینقدر درد داره ...
اما کیونگسو به آرامی سمت او چرخید و زمزمه کرد :
+این کاملا عادیه جونگین ، دفعات بعد عادی ترم میشه پس دیگه این جملاتو به زبون نیار . همین که میدونم هرجفتمون لذت بردیم ، برام بی نهایت ارزشمنده . ما دیگه یکی شدیم ، مگه نه کایا ؟
جونگین با خوشحالی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و در همان حال که موهای نیمه خیس او را نوازش میکرد ، جواب داد :
-آره ، بالاخره مال من شدی . از این بابت واقعا خوشحالم ! همه چیز خیلی رویاییه کیونگسو ، امیدوارم همین روند ادامه پیدا کنه و زندگیمون به خوبی و خوشی پیش بره . لوهان درمان شه و همراه سهون شاد و خرم زندگی کنن ، ما هم بتونیم از خوشحالی و سلامتیشون مطمئن بشیم و بعد از این همه مشکلات ، هممون یه نفس راحت بکشیم !
کیونگسو سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و در همان حال که پلک های سنگینش را میبست ، زمزمه کرد :
+همینطوره که میگی ، اگه بدونیم اوضاع و احوال اونا هم خوبه ، همه چیز به شکل بهتری پیش میره . ولی اینو بدون ، وقتی من کنارتم ، اجازه نمیدم هیچ چیزی ناراحتت کنه ، فهمیدی یا نه مرد من ؟
جونگین با خوشحالی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و پس از زدن بوسه ی سبکی بر روی لب های نیمه باز او زمزمه وار گفت :
-ممنونم که هستی کیونگی ، بابت همه چیز ممنونم !
کیونگسو هم متقابلا لبخندی زد . برای چند ثانیه ، سکوت سنگینی در اتاق برقرار بود تا اینکه کیونگسو با تردید گفت :
+امروز صبح ، یه خبر جدید از پایتخت سنتوپیا به دستم رسید !
جونگین با کنجکاوی پرسید :
-چه خبری ؟ نکنه برای شعبه ی جدید شرکتمون مشکلی پیش اومده ؟
کیونگسو سرش را به نشانه ی خیر تکان داد و در همان حال که به سقف زل میزد ، جواب داد :
+نه ، هفته ی دیگه قراره مراسم ازدواج پارک چانیول و بیون بکهیون برگزار شه . براشون خیلی خوشحالم جونگینا ، حالا که میبینم اونا هم سر و سامون گرفتن ، خیالم خیلی راحت تره .
جونگین با شنیدن این جملات لبخندی زد و گفت :
-همینطوره ، چانیول واقعا مستحق خوشحالیه و از طرفی ، این حق بکهیونه که بالاخره به آرامش برسه . امیدوارم خوشبخت شن !
با یادآوری موضوعی ، رو به کیونگسو پرسید :
-راستی ، از ویلیام جومز چه خبر ؟ افرادمون تونستن پیداش کنن ؟
کیونگسو سرش را به نشانه ی خیر تکان داد و بعد از بستن پلک های سنگینش ، با لحنی خواب آلود زمزمه کرد :
+نه ، اصلا خبری ازش نیست ... شاید بیخیال شده و رفته سراغ زندگیش ، شایدم مرده ... فعلا که ...
خمیازه ای کشید و خودش را درون آغوش جونگین جمع کرد . آنقدر خسته بود که نتواند روی موضوع جدیدی تمرکز کند . جونگین هم متقابلا او را در آغوش گرفت و با تردید زیرلب گفت :
-امیدوارم همینطور باشه که تو میگی !انجلای خوشگلم جوین شدن تو کانال تلگرام برای خوندن کلی داستان مهیج و جذاب فراموش نشه . اونجا روند آپ کاملا منظمه !
@zodise_n
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...