لوهان با کلافگی ، با دست آزادش موهایش را بهم ریخت و اعتراض کرد :
-خدای من ، اصلا فکر نمیکردم که اوضاع اینقدر بهم ریخته بشه ، در غیر این صورت حتما جلوتونو میگرفتم . همه ی اینا به خاطره منه ، به خاطر من لعنتی . باید خیلی زودتر ، تصمیم میگرفتم که همه چیزو رها کنم ولی ... ببین ... به خاطر من کیونگ به این روز افتاده و بکهیون رفته تو کما . باید کیونگو ببینم !
اما جونگین که حالا با دیدن حال درهم او نگرانش بود ، با آرامش گفت :
+آروم باش لوهان ، همه چیز تحت کنترله . کیونگسو هم حالش خوبه و الان خوابه . تو مگه نمیخوای مراقب سهون باشی ؟ با این حال و روز که نمیشه ! بعدشم ، اتفاقیه که افتاده ، با مقصر جلوه دادن خودت که چیزی حل نمیشه !
لوهان با ناراحتی زمزمه کرد :
-من واقعا مقصرم جونگین ، میدونم سعی میکنی به روت نیاری ولی من واقعا مقصرم . هر بلایی که سر کیونگسو و بکهیون اومده ، مقصر اصلیش منم . باید از بکهیون طلب بخشش کنم ، آره ... اون باید منو ببخشه !
و این بار با صورتی درهم خواست از جونگین فاصله بگیرد که ریما که تا آن زمان مشغول صحبت کردن با تلفن همراهش بود ، جلو آمد و گفت :
×فعلا یه مسئله ی مهم تر هست که باید روش تمرکز کنید . ویلیام جومز فرار کرده و داره سعی میکنه برامون مشکل ایجاد کنه . شب قبل دربارش به ارباب پارک ناعون هم گفتم و الان ایشون خبر دادن که چند ساعت پیش تو بیمارستان و عمارتشون مشکل ایجاد کرده . من ترسم اینه که این بار بیاد سراغ ما و مطمئنم که میاد . باید هممون گوش به زنگ باشیم و در صورت لزوم ، باهاش درگیر بشیم !
لوهان با ناراحتی آهی کشید و ترجیح داد خودش را با نوازش کردن پیپلاپ که از گردنش بالا و پایین میرفت ، آرام کند . جونگین با عصبانیت گفت :
+لعنتی ، این بار با دستای خودم میکشمش . فقط کافیه به کسی صدمه برسونه تا خرخرشو بجوعم ! حرومزاده ، کم بهمون صدمه زده ، بازم کوتاه نمیاد !
لوهان با عصبانیت رو به او گفت :
-جنابعالی دست به کاری نمیزنی . دلم نمیخواد از این بیشتر خودتو درگیر این مشکلات کنی . ویلیامو بکهیون استخدام کرده ، برای همین رفته دنبال اون . فکر نمیکنم با ما کاری داشته باشه با این حال ، جانب احتیاطو رعایت می کنیم . فهمیدی چی میگم یا نه جونگین ؟
جونگین با کلافگی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و با لب هایی آویزان ، دست به سینه به دیوار پشت سرش تکیه داد . پس از گذشت چند ثانیه ، ریما رو به لوهان گفت :
×منم باید یه سر برم مزرعه ، اونجا اوضاع به شدت بهم ریختس . کشورزا دارن برای کاشت پاییزه آماده میشن و یکی باید بهشون رسیدگی کنه . تا چند روز دیگه هم بارندگی های فصلی شروع میشه و اگه به موقع اقدام نکنیم ، کشتای گیاهی این ماهو از دست میدیم . به شدت نگرانتون میشم و دلم اینجاس ولی چاره ای جز این ندارم . حالا که سهون از رده خارج شده ، کارای اونو هم من باید انجام بدم !
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...