جونگین را به آرامی روی تخت گذاشت ، لحافش را تا اواسط سینه اش بالا کشید ، بوسه ای روی پیشانی اش زد و خواست از اتاق خارج شود که با شنیدن ناله ی جونگین ، سرجایش ایستاد . صدای جونگین بسیار آرام بود برای همین کمی گوشش را به دهان او نزدیک کرد تا متوجه حرف هایش شود که اگر به چیزی نیاز دارد ، آن را برایش فراهم کند ولی با شنیدن اولین جمله ی جونگین ، چشم هایش از تعجب تا آخرین حد ممکن باز شد :
×هانا ؟ چرا نمیای پیش من ؟ هان ؟ نکنه دلت منو نمیخواد ؟ چیه ؟ هنوزم بابت بوسه ی اون شب ناراحتی ؟
و با چشم هایی بسته ، شروع کرد به خندیدن . سهون وحشت زده نیم نگاهی به او انداخت و با خودش گفت ، "بوسه ؟ اون شب ؟ منظورش چیه ؟ قطعا داره هزیون میگه ، مگه همچین چیزی ممکنه ؟" و با عجله از اتاق خارج شد . تند تند نفس کشید تا بتواند جملاتی را که شنیده بود ، هضم کند ولی هر چه بیشتر فکر میکرد ، ذهنش برای پذیرفتن ماجرا ناتوان تر میشد . ترجیح داد از لوهان درباره ی ماجرا پرس و جو کند به همین دلیل ، با عجله سمت اتاق خوابشان رفت .
در را به آرامی باز کرد و با جو تاریک اتاق رو به رو شد . به آرامی سمت تخت رفت و با دیدن لوهان که با در آغوش گرفتن پیپلاپ به خواب رفته بود ، لبخند دلنشینی زد . چند ثانیه در همان حال ماند و محو چهره ی معصوم همسرش شد تا اینکه با شنیدن صدای خواب آلود لوهان ، به خودش آمد :
-سهون ؟ تا کی میخوای منو دید بزنی ؟ برو لباساتو عوض کن . مگه خوابت نمیومد ؟
سهون با شنیدن صدای دلنشین لوهان که در حالت خواب آلودگی زیباتر از همیشه به نظر می آمد ، لبخندی زد و در حالی که سمت کمد لباس هایشان میرفت ، گفت :
+این وروجک اینجا چیکار میکنه ؟ امشب هم میخواد با ما بخوابه ؟
لوهان در حالی که سر پیپلاپ را با انگشت هایش نوازش میکرد ، گفت :
-آره مثل اینکه ولی الان که خوابش برده ، میبرمش تو تختش . اگه به انتخاب خودش باشه ، هر شب میخواد پیش ما بخوابه . اما امشب تا خوابش ببره خیلی بهونه گرفت ، احساس میکنم از چیزی ناراحته چون همش غر میزنه . کاش می فهمیدیم میخواد چی بگه .
و سپس به آرامی از جایش بلند شد و سمت تخت خواب کوچکی که کنار اتاقشان قرار داشت ، رفت . به خاطر اینکه پیپلاپ هر شب سر از یک اتاق درمی آورد و حتی به زور هم قبول نمیکرد از آنجا بیرون برود ، در بیشتر اتاق های عمارت برایش تخت خواب کوچکی گذاشته بودند . هر چند او دست آخر ، در تخت های دو نفره مخصوصا تخت لوهان و سهون به خواب میرفت . لوهان بعد از اینکه لحاف کوچک و آبی رنگ پیپلاپ را رویش کشید و بوسه ی ملایمی روی پیشانی اش زد ، دوباره سمت تختشان برگشت و پس از دراز کشیدن ، مشغول تماشای بدن عضلانی همسرش که در حال تعویض لباس هایش بود ، شد .
سهون که متوجه نگاه های خیره ی لوهان بر روی بدنش شده بود ، با شیطنت گفت :
+آییی که چقدر من جذابم . با اینکه سرشب تونستی یه دل سیر منو ببینی ، بازم دلت میخواد هیکل فوق العادمو دید بزنی ؟ مگه نه همسر کوچولوی من ؟
لوهان با شنیدن خودستایی های سهون ، بالشی که کنار دستش قرار داشت را سمت او پرتاب کرد . سپس پوزخندی زد و با خنده گفت :
-تو هرگز از خودستایی کردن خسته نمیشی سهون . بعدشم ، مگه تو مال من نیستی ؟ پس حق دارم هر وقت که بخوام ، بدنتو تماشا کنم .
سهون بالش را از کف اتاق برداشت و سمت لوهان پرتاب کرد . سپس بدون اینکه پیراهن لباس خوابش را بپوشد ، سمت تخت رفت و روی همسرش خیمه زد . لوهان با تعجب به او نگاه کرد و پرسید :
-چیکار میکنی سهون ؟ چرا پیراهنتو نپوشیدی ؟
سهون با شیطنت نگاهی به چشم های آهویی متعجب لوهان انداخت ، سپس دوباره پوزخندی زد و با لحنی اغوا کننده گفت :
+حرفات منو تحت تأثیر قرار داد هانا ، الان اونقدر تحت تأثیرم که میخوام شلوارمو هم دربیارم تا دید زندنت تکمیل شه همسر کیوت من . میخوای لباس زیرمو هم باهاش دربیارم که دیگه سدی جلوی لذت بردنت نباشه ؟
و سپس دستش را روی کش شلوار راحتی اش گذاشت و خواست آن را دربیاورد که لوهان جلوی چشم هایش را گرفت و فریاد زد :
-نکن سهون ، الان وقتش نیست . دیگه نمیخوام بدنتو ببینم ، پس سرجات بخواب .
سهون لب هایش را آویزان کرد و با حالت کودکانه ای پرسید :
+یعنی دیگه برات جذابیت ندارم ؟
لوهان کف دستش را روی پیشانی اش کوبید و اعتراض کرد :
-هونا اذیت نکن ، چرا آخر شبی مثل پیپلاپ رفتار میکنی ؟ تو همیشه برام جذابی مرد من ولی اگه شلوارتو دربیاری ، هرجفتمونو تحریک میکنی و من امشب واقعا تحمل یه رابطه ی دیگه رو ندارم چون تموم بدنم کوفتس و هنوزم یکم درد دارم .
سهون با شنیدن این جمله پوزخندی زد و گفت :
+واووووو ، از تعریفت خوشم اومد . به خاطر همین ، میخوام کوفتگی بدنتو برطرف کنم .
سپس دست هایش را سمت پیراهن جلو باز لوهان برد ، آن را از تنش درآورد و پایین تخت انداخت . لوهان با تعجب به حرکات سهون نگاه کرد و نالید :
-چیکار میکنی سهون ؟ خوبه همین الان بهت گفتم که بدنم تحمل یه رابطه ی دیگرو ندا ... آهههه ...
اما جمله اش با کشیده شدن لب های سهون روی بدنش ناتمام ماند . سهون همچنان که بوسه های ریزی روی بدن لوهان میزد ، به آرامی زمزمه کرد :
+اما این دفعه قراره فقط تو لذت ببری پرنسم تا خستگی کل روز از تنت دربیاد . فکر کردی برای چی اصرار کردم امشب نریم حموم ؟
لوهان در همان حال که به خاطر بوسه های سهون غرق در لذت شده بود ، نالید :
-این نقشه های از پیش ... آههه ... تعیین شدت ، امشب ... آههه لعنتی ... تمومی نداره ، نه ؟ ... آههه ...
سهون سرش را بالا آورد و به چشم های مست شده از لذت همسرش زل زد ، سپس با لبخند رضایتی که به لب داشت ، گفت :
+میدونم دوستشون داری هانا ، پس برام نقش بازی نکن . بذار ناله های انرژی بخشت ، گوشامو پر کنه همسر بی نظیر من !
سپس لب هایش را روی بدن بی نقص و بلوری همسرش گذاشت و در همان حال که دست هایش را وارد شلوار راحتی او میکرد ، بوسه های ریز و ملایمی به جای جای سینه هایش زد .
☔☔☔☔☔☔☔
باریکه های نور زوریا که از پنجره به داخل اتاق تابید ، تازه متوجه گذر زمان شد . شب قبل حتی برای لحظه ای پلک هایش را نبست و محو تماشای لوهان که با بالاتنه ای برهنه در آغوشش به خواب رفته بود ، شد . در این بین به اتفاقات شب قبل فکر میکرد ؛ نامزدی بکهیون ، تعریف کردن گذشته شان برای لوهان و بیقراری او ، معاشقه ی بی نظیرشان کنار دریاچه لنور و در آخر جملات جونگین . همه ی این اتفاقات به شدت ذهنش را بهم ریخته بودند .
شب قبل تصمیم گرفت در مورد حرف های جونگین چیزی به لوهان نگوید چون یاد جملات او در کنار دریاچه افتاده بود ، می خواست از این به بعد معقول تر رفتار کند و حالا با دیدن همسرش که با لب هایی خندان در آغوشش به خواب رفته بود ، بابت تصمیمش به شدت احساس خوشحالی میکرد . بعد از اتمام درگیری های ذهنش برای نظم بخشیدن به افکارش ، لوهان را به آرامی به خودش نزدیک تر کرد ، سرش را داخل موهای او فرو برد و در حالی که عطر دلنشین و شیرین همسرش را استشمام میکرد ، به خواب نسبتا عمیقی فرو رفت .
☔☔☔☔☔☔☔
یک هفته بعد
-سونگ ؟ اون چاشنی رو بده رزا تا به سوپ اضافش کنه . ماری ؟ مشروبی که خواسته بودمو چرا از بار نیاوردی ؟ بیده ؟ چرا چاقوی من تیز نیست ؟ صد بار بهت گفتم نمیتونم اینطوری باهاش کار کنم . لولا ...
و حرف هایش به خاطر قرار گرفتن لب های سهون بر روی گردنش ناتمام ماند . سهون در همان حال که او را از پشت در آغوش گرفته بود ، مک های عمیقی به گردنش زد . لوهان آهی از لذت کشید ولی با یادآوری اینکه آنها در آشپزخانه حضور دارند ، با عجله سهون را از خودش فاصله داد و سمتش چرخید . سهون با دیدن عکس العمل لوهان ، با حالتی کودکانه لب هایش را آویزان کرد و نالید :
+تازه داشت خستگیم درمیرفت . چرا اینطوری میکنی ؟
لوهان دستی به لب های آویزان همسرش کشید و گفت :
-اینجا درست نیست سهون . تازه ، کی اومدی که من متوجه نشدم ؟ از اینکه نیومدم بدرقت خیلی ناراحتم .
سهون بوسه ای روی دست لوهان زد و با لبخند گفت :
+میدونستم سرت شلوغه ، نخواستم اذیتت کنم .
-تو همیشه به فکرمی هونی . راستی ، خسته نباشی همسر جذابم . روز کاریت چطور بود ؟ اگه خسته ای ، یکم استراحت کن ، تا اومدن چانیول و بکهیون ، میتونی بخوابی . من خودم به وقتش بیدارت میکنم .
سهون خوشحال از به فکر بودن همسرش ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت :
+باشه عزیزدلم . تو هم خودتو زیاد خسته نکن ، فهمیدی یا نه ؟ بهت گفتم از بیرون آشپز بیارم اما قبول نکردی . ببین چقدر کار روی سرت خراب شده !
لوهان بوسه ی ملایمی روی لب های او زد و گفت :
-من از اینکار لذت میبرم سهون پس نگران نباش ، الانم برو استراحت کن .
سهون راضی از دریافت بوسه ، لبخند دلنشینی زد و سمت اتاق خوابشان رفت .
دور شدن سهون را با چشم هایش دنبال کرد و سپس مشغول ادامه ی کارهایش شد . برنامه های زیادی برای شب داشت و امیدوار بود که همه چیز طبق میلش پیش برود .
☔☔☔☔☔☔☔
مرکز آموزشی سولتار ( SOLTAR )
جونگین مشغول حل تمارینش بود ، در این بین هر چند دقیقه یکبار ، به ساعتش نگاه میکرد و انتظار پایان کلاس هایش را میکشید . هنوز چند ساعت به اتمام کلاس ها مانده بود و این جونگین را بیش از پیش کلافه میکرد . دوباره سرش را پایین انداخت و نیم نگاهی به سؤال های داخل کتابش انداخت ولی مگر می توانست روی آنها تمرکز کند ؟ تصور ظاهر لوهان در مهمانی شب ، به او اجازه ی فکر کردن به موضوع دیگری را نمیداد . غرق در افکارش بود که با شنیدن صدای ویلیام به خودش آمد :
-ببین کی رو میبینم ، ارباب زاده شیو جونگین . امروز حالتون چطوره ارباب ؟
بعد از آن شب که با هم مست کردند و ویلیام از راز جونگین مطلع شد ، رابطه شان خوب پیش نمیرفت چون ویلیام وقت و بی وقت مقابل جونگین درباره ی ظاهر لوهان حرف های نامربوطی میزد که همه و همه غیرت و عصبانیت جونگین را تحریک میکرد . اما امروز به خاطر مراسم شب خیلی خوشحال بود ، به خاطر همین نمی خواست اعصابش را با موضوع پیش پا افتاده ای مثل ویلیام بهم بریزد و سعی کرد او را نادیده بگیرد . ولی ویلیام سرسخت تر از آنچه که جونگین فکرش را میکرد ، بود و قصد کنار کشیدن نداشت . ویلیام با دیدن بی محلی جونگین ، پوزخندی زد و با لحن تمسخرآمیزی پرسید :
-واوووو ، حالا دیگه ارباب ما رو تحویل نمیگیرن ؟ چی فکرتونو مشغول کرده سرورم ؟ صبر کن ببینم ...
دستی به چانه اش کشید و با حالت متفکری گفت :
-شاید به اون فرشته ای که کنارت زندگی میکنه ، فکر میکنی . درست نمیگم ؟
جونگین با شنیدن جملات ویلیام ، با عصبانیت از جایش بلند شد و فریاد زد :
+خوب گوشاتو باز کن و بشنو که بهت چی میگم . تو به هیچ وجه حق نداری اسم یا حتی توصیفات پدرمو به زبونت بیاری ، فهمیدی یا نه ؟
ویلیام قهقهه ای زد و با لحن تمسخرآمیزی گفت :
-نه بابا ، توی جوجه میخوای به من بفهمونی که چطور حرف بزنم ؟ من درباره ی هر چیزی و هر کسی که دلم بخواد حرف میزنم و به تو هم ربطی نداره !
جونگین با عصبانیت یقه ی ویلیام را گرفت و غرید :
+هر غلطی میخوای بکنی ، بکن اما اسم پدرمو به اون زبون کثیفت نیار .
-پدر ؟ هر کی ندونه ، من که خوب میدونم چه حسی نسبت بهش داری . نکنه یادت رفته ، بهم اعتراف کردی اونو به عنوان همسرت میخوای ، نه پدرت . رئیس اوه میدونه به همسرش چشم داری ؟
جونگین با عصبانیت فریاد زد :
+دهنتو ببند لعنتی !
-اگه نبندم ؟
+خودم برات میبندمش !
و مشتی روانه ی صورت ویلیام کرد . ویلیام به خاطر شدت ضربه کف کلاس افتاد . بقیه افراد حاضر در کلاس هم با دیدن این اتفاق دورشان جمع شدند . ویلیام دستی به لب خونی اش کشید و گفت :
-بازی داره جالب میشه . میخوام باهات یه شرطی ببندم پرنس جونگین و تو قاعدتا باید قبولش کنی چون در غیر این صورت ، میرم پیش ارباب اوه و فایل ضبط شده ی صداتو بهشون تقدیم میکنم تا متوجه شن که چه ماری رو تو آستینشون پرورش میدن !
جونگین با شنیدن این جملات وحشت زده به ویلیام نگاه کرد و با لب هایی لرزان گفت :
+دروغه ... تو هیچ چیزی نداری ، چطور میتونی صدای منو ضبط کنی ، این دروغه . حرفاتو باور نمیکنم !
ویلیام در همان حال که کف کلاس نشسته بود ، تلفن همراهش را از جیب کتش بیرون آورد و قسمتی از صدای جونگین را در شبی که مست کرده بودند ، پخش کرد ولی به قسمت اعترافش که رسید ، دکمه ی توقف را زد . سپس پوزخندی زد و در حالی که به صورت سرخ شده از عصبانیت جونگین نگاه میکرد ، با لحن تمسخرآمیزی پرسید :
-دیدی دروغ نمیگم ؟ حالا چیکار میکنی ؟ با من شرط میبندی یا نه ؟
جونگین سرش را پایین انداخت و در حالی که از عصبانیت دست هایش مشت میکرد ، غرید :
+چه شرطی ؟
-الان باهم میریم بار و دو تا بطری شراب آنجلاین ( شراب آنجلاین ، شراب مخصوصی است که فقط نسل انجل از آن استفاده می کنند و نوشیدن آن برای سایر نسل ها به شدت ممنوع است چون اگر افراد نسل های دیگر حتی نصف بطری آن را بنوشند ، آنقدر مست میشوند که هیچ کنترلی روی خودشان ندارند . ) سفارش میدیم . هر کدوممون که تونست یه بطری رو تا ته سربکشه ، برندس . و اما شرطامون ، اگه تو بردی ، من این فایلو پاک میکنم و دیگه حرفی در مورد پدرت نمیزنم ولی اگه من بردم ...
جونگین وحشت زده سرش را بالا آورد و به چشم های سبز ویلیام زل زد . ویلیام با دیدن نگاه خیره ی جونگین پوزخندی زد و ادامه داد :
-باید خودت همه چیزو به پدرت بگی .
جونگین با عصبانیت فریاد زد :
+تو چه مشکلی با من داری لعنتی ؟ خراب شدن زندگیم ، چه سودی برای تو داره ؟
ویلیام از جایش بلند و در حالی که لباس هایش را مرتب میکرد ، گفت :
-مشکلی باهات ندارم ولی زورم میاد بچه ی یتیمی مثل تو ، شبیه یه شاهزاده زندگی کنه و فرد اصیلی مثل من ، مجبور باشه به خاطر شهریه ی کلاساش از صبح تا شب ، تو هزار جا کار کنه . هر کسی باید تو جایگاهی باشه که حقشه ، اینطور نیست ارباب زاده جونگین ؟ دیگه وقتشه برگردی به همون خراب شده ای که ازش اومدی . خوب ، حالا شرطمو قبول میکنی یا مستقیما برم پیش ارباب اوه ؟
جونگین در حالی که سعی میکرد جلوی جاری شدن اشک هایش را بگیرد ، با صدایی لرزان زمزمه کرد :
+ققققبول ... میکنم !
ویلیام ابرویی بالا انداخت و رو به چند نفر از دوست هایش گفت :
-شنیدید چی گفت ؟ شرطمو قبول کرد ، پس همگی باهم میریم بار . البته قراره مشروبمون هم به حساب جونگین باشه چون تو آخرین روزای مایه داریش ، حداقل یه چیزایی مهمونمون کنه تا بعدا حسرتش به دلمون نمونه .
و سپس سمت جونگین چرخید و در حالی که به در خروجی کلاس اشاره میکرد ، با لحن تمسخرآمیزی گفت :
-بعد از شما ارباب زاده .
جونگین نگاهی خشمگین به چشم های ویلیام انداخت و با عصبانیت سمت در رفت . ویلیام هم رو به دوست هایش پوزخندی زد و سپس باهم ، به دنبال جونگین راه افتادند .
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...