با چکیدن اولین قطره ی اشک از چشم بکهیون ، چانیول با عجله از سکو پایین آمد و سمت او دوید . وقتی کاملا مقابل بکهیون رسید ، با نگرانی قطره ی اشک را با سر انگشتش از روی گونه ی او پاک کرد و پرسید :
×چیشد بکهیونم ؟ چرا گریه میکنی خوشگلم ؟ نکنه باعث ناراحتیت شدم ، نکنه ...
اما بکهیون صورتش را به دست چانیول مالید و زمزمه کرد :
-اشک خوشحالیه یول ، باورت ... باورت نمیشه چانیول تا حالا تو زندگیم اینقدر ... اینقدر خوشحال نبودم ... من ... من نمیدونم چطور باید ازت تشکر ...
چانیول انگشت اشاره اش را روی لب های نیمه باز و خیس از اشک او گذاشت و با خوشحالی گفت :
×من باید ازت تشکر کنم بکهیون که کنارمی و بهم این فرصتو میدی که برای خوشحالیت تلاش کنم . من باید ازت تشکر کنم که بالاخره عشقمو پذیرفتی و اجازه دادی این مرواریدای خوشگلتو که به خاطر شادیت میچکن ، با انگشتام لمس کنم .
بکهیون با شنیدن این جملات لبخند تلخی زد و در همان حال که به چشم های مشکی چانیول زل میزد ، گفت :
-اما امروز تولدم نیست !
چانیول در جواب بکهیون ، موهای او را که به تازگی آن ها را به رنگی مشکی درآورده بود تا با موهای چانیول ست شود ، کمی نوازش کرد و گفت :
×اون شبی رو که بهم گفتی از شب تولدت متنفری ، یادته ؟ خواستم برات تو یه روز دیگه تولد بگیرم تا اینطوری نه تنها دوباره متولد بشی ، بلکه از روز تولدت فقط خاطره ی خوش داشته باشی !
بکهیون که با شنیدن این جملات هق هق هایش شدت گرفته بود ، با صدایی لرزان پرسید :
-پس برای همین ازدواجمونو عقب انداختی ؟ تا برام تولد بگیری ؟ خیلی نامردی یول ، چطور تونستی همچین اتفاقات مهمی رو ازم مخفی کنی ؟ حتی پدر و مادرت هم از همه چیز باخبر بودن !
چانیول که دلش برای حالت بانمک و لب های آویزان بکهیون غش رفته بود ، لپ او را کشید و جواب داد :
×خوب اینطوری که دیگه سورپرایز نمیشدی خوشگلم . ببین ، به وقتش همه چیزو بهت گفتم ، این بهترین کار نیست ؟
بکهیون اخمی ساختگی کرد و نالید :
-اما همتون لباس مهمونی پوشیدید و من لباس معمولی بیرون . کی تو شب تولدش مثل اسکیموها لباس میپوشه که من دومیش باشم ؟
چانیول با خنده او را در آغوش گرفت و گفت :
×تو در همه حال خوشگل ، خوشتیپ و خاصی پرنسم ولی با این حال ، چون میدونستم اعتراض میکنی ، ترتیب لباساتو هم دادم ، فقط کافیه چند لحظه تشریف ببری اتاق پرو سالن و لباساتو عوض کنی .
بکهیون با خوشحالی سرش را از سینه ی او فاصله داد و ذوق زده پرسید :
-واقعا یول ؟ برام لباس گرفتی ؟
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...