Part 13

278 46 8
                                    

سهون با عصبانیت انگشت هایش را وارد موهایش کرد و بعد از بهم ریختنشان گفت :

-محض رضای خدا لوهان . به خاطر تبت هزیون میگی . کدوم دروغ ؟ من توی زندگیم فقط یه دروغ بهت گفتم و اونم در مورد عشق اولم ، یعنی بکهیون بوده . اینکارو هم به خاطر این انجام دادم که فکر میکردم به صلاحته . ولی می بینم اشتباه بزرگی رو مرتکب شدم . الانم ازت میخوام این موضوعو فراموش کنی .

لوهان با کلافگی اعتراض کرد :

+همیشه همینکارو میکنی . هر کاری که به فکر خودت درسته رو انجام میدی و وقتی می بینی اشتباه بوده ، سعی میکنی با یه عذرخواهی ساده حلش کنی . البته گهگاهی همونم انجام نمیدی ، مثل ماجرای بکهیون .

سهون که از پافشاری لوهان درباره ی گذشته اش با بکهیون بسیار عصبانی شده بود ، با صدایی بسیار بلند فریاد زد :

-بهت گفتم تمومش کن . قول دادم ازش معذرت خواهی کنم و دیگه نمیخوام دربارش حرفی بزنم . در مورد دروغم هم ، این تنها دروغی بود که تو طول زندگی مشترکمون بهت گفتم . درسته ، زیاد عصبانی شدم و دعواهای متعددی هم داشتیم ولی من دیگه بهت دروغ نگفتم . ازت خواهش میکنم دیگه در مورد اتفاقت امشب حرفی نزن .

بعد از اتمام جملاتش ، تازه متوجه لوهان که گوش هایش را با دست هایش پوشانده و مشغول گریه کردن بود ، شد . با عجله دست های لوهان را گرفت و از روی گوش هایش برداشت ، به آرامی او را در آغوش کشید و در حالی که سرش را نوازش میکرد ، با ملایمت گفت :

-لوهانم ؟ عزیزدلم ؟ منو نگاه کن . اشتباه کردم لوهانی . ببخش سرت داد زدم ولی خودتم مقصر بودی و تحریکم کردی . من وقتی می بینم از دستم ناراحتی ، نمیتونم تحمل کنم . تو رو خدا یه چیزی بگو .

سپس صورت لوهان را میان دست هایش گرفت ، به چشم های خیس و لرزان همسرش زل زد و ملتمسانه گفت :

-هانا ، گریه نکن دیگه ، مثل شب تولدت حالت بد میشه ها . من اشتباه کردم ، حالا هم کلی پشیمونم . اصلا هر کاری تو بگی رو انجام میدم . برم خودمو پرت کنم تو دریاچه ، غرق شم بمیرم ، راحت شی ؟

لوهان که حالا گریه اش متوقف شده بود ، به چشم های مشکی همسرش نگاه کرد و با لحنی کودکانه گفت :

+سهونی ؟ تو حتی تو این مواقع هم به فکر خودتی . اون دریاچه که عمقی نداره . یه بچه هم نمیتونه توش غرق شه .

سهون با شنیدن این جملات خندید و گفت :

-خدای من ، لوهان . تو همیشه بی نظیر و تکی . می دونستی ؟

لوهان لبخندی زد و گفت :

+میخوام همیشه برات تک و بی همتا باشم . به من قول میدی هرگز بهم خیانت نکنی ؟

سهون به خوبی می دانست لوهان روی این موضوع به شدت حساس است و با شنیدن سرگذشت بکهیون بیشتر تحریک شده . لب هایش را روی لب های همسرش گذاشت و با ولع شروع کرد به بوسیدنش . هر چه بیشتر به لب های وسوسه انگیز و خوش طعم او مک میزد ، مشتاق تر میشد . لوهان هم چشم هایش را بست و خودش را به همسرش سپرد . سهون هم با دیدن تبعیت لوهان ، دستش را پشت گردن او گذاشت تا بتواند بوسه را عمیق تر کند . بعد از گذشت چند ثانیه ، سرش را عقب کشید و در حالی که نفس نفس میزد ، گفت :

Life Along the Rainy RouteWhere stories live. Discover now