Part 10

310 50 2
                                    

سهون در حالی که سعی میکرد روی رقصش تمرکز کند ، لحظه به لحظه با دستش کمر لوهان را بیشتر فشار میداد . بعد از گذشت چند دقیقه ، بکهیون و چانیول هم به آنها پیوستند . لوهان که متوجه شده بود ، سهون با آمدن آن ها بیشتر او را تحت فشار گذاشته ، با صدایی ضعیف زمزمه کرد :


-سهون ؟ یکم آروم تر . داری استخونای کمرمو میشکونی .


سهون که تازه متوجه حالت عصبی خودش شده بود ، دست از فشار آوردن بر روی کمر لوهان برداشت و با شرمندگی گفت :


+ببخش عزیزدلم . آخه امشب خیلی جذاب و زیبا شدی ، نمیتونم خودمو کنترل کنم .


لوهان با خنده پرسید :


-که اینطور ؟


سهون بوسه ای روی لب های او زد و با شیطنت گفت :


+آره ، تازه دارم سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم و ندزدمت . البته آخر شب ، هیچکس نمیتونه تو رو از دستم نجات بده .


لوهان قیافه ی متعجبی به خودش گرفت و پرسید :


-یعنی میخوای منو بدزدی ؟


سهون سرش را به نشانه ی تایید تکان داد ، لبش را گاز گرفت و گفت :


+آفرین ، دقیقا .


-اونوقت میخوای چیکارم کنی ؟


+کارای خوب خوب ، شاید هم کارای بد بد . کی میدونه ؟


لوهان خندید و گفت :


-از دست تو سهون . نمیشه ، جونگین خونس .


سهون کلافه اعتراض کرد :


+خونس که خونس . تازه ، اون الان حتما با دوستش تا خرخره مست کرده و هر کدومشون یه گوشه بیهوش شدن . از کجا میفهمن ما کی برگشتیم ؟ بدزدمت یا نه ؟


لوهان لبخند شیرینی زد و با خجالت زمزمه کرد :


-باشه بدزد .


سهون بوسه ای روی نوک بینی سرخ شده ی او زد و گفت :


+ای جانم آهوی کیوت من . نگاه کن چه از خجالت سرخ شده . انگار نه انگار ، این همون لوهانیه که شبا داد میزنه ، سهون سریع تر ، سهون همونجا ، سهون عجله کن ، سهون ...


و جمله اش با برخورد مشت لوهان با سینه اش ناتمام ماند . لوهان که از خجالت سرخ شده بود ، کلافه نالید :


-اوه سهون ؟ الان جای این حرفاس ؟ یکی میشنوه ، زشته !


سهون که دلش برای حالت بانمک لوهان غش رفته بود ، با شیطنت گفت :


+چشم عزیزدلم ولی امشب از این حرفا زیاد بزن ، باشه ؟ خیلی دوستشون دارم .


لوهان با خنده گفت :


-ای منحرف . اصلا امشب حتی اجازه نمیدم بغلم بخوابی .


سهون چهره ی ناراحتی به خودش گرفت و ملتمسانه گفت :

Life Along the Rainy RouteМесто, где живут истории. Откройте их для себя