Part 30

257 41 0
                                    

چانیول با تعجب ، نگاهی به صورت عصبانی لوهان انداخت و پرسید :
-این چه سؤالیه میپرسی لوهان ؟ تو خودت تو مهمونی بودی و دیدی من نیومدم ، پس الان برای چی این حرفو میزنی ؟
لوهان با صدایی لرزان نالید :
+اما من اونشب مریض بودم ، برای همین نرفتم مهمونی . ولی سهون گفت با تو و بکهیون رفته مراسم . پس ... پس تو همراهشون نبودی ؟
سپس مکث کرد ، به چشم های چانیول که حالا به شدت شوکه شده بود ، زل زد و گفت :
+سهون با بکهیون رفته مهمونی ، اونم تنهاییی ، آره ، اینطوره ... و چی گفتی ؟ آوردتش ؟ منظورت از این حرف چی بود ؟
چانیول نمیدانست باید چه جوابی بدهد چون برخلاف خواسته اش ، حرف هایی را به زبان آورده بود که به هیچ وجه فکر نمیکرد لوهان از آنها اطلاع نداشته باشد . به همین خاطر فقط سرش را پایین انداخت و با صدایی لرزان زمزمه کرد :
-متأسفم .
لوهان که احساس میکرد کم کم به مرز جنون میرسد ، فریاد زد :
+پرسیدم ، چرا سهون ، بکهیونو آورد ؟ جوابمو بده پارک چانیول !
چانیول سرش را به آرامی بالا آورد ، نیم نگاهی به خدمتکاران که با شنیدن صدای فریاد لوهان از آشپزخانه بیرون آمده بودند ، انداخت . سپس سمت لوهان چرخید و با شرمندگی گفت :
-خوابش برده بود ، سهونم نخواسته بیدارش کنه . لوهان به خدا قسم میخورم ، اصلا نمیدونستم تو از این ماجراها اطلاع نداری . آخه سهون بهم گفت ، تو خیلی خسته ای و برای همین تو اتومبیل منتظرشی . وگرنه این حرفا رو بهت نمیزدم ، لطفا آروم باش .
لوهان با کلافگی ، دستی به موهایش شکلاتی رنگش کشید و در همان حال که در طول سالن به جلو و عقب میرفت ، زیرلب زمزمه کرد :
+خوابش برده بود ، آره ، معلومه که خوابش میبره ، مگه میشه کسی تو آغوش اوه سهون باشه و خوابش نبره . باهم رفتن مهمونی ، اونوقت من لعنتی ، گول اوه سهونو خوردم و فکر کردم به خاطر من کل مهمونی کوفتش شده و اصلا بهش خوش نگذشته . پس اون عطر ...
سمت چانیول چرخید ، با حالتی که باعث وحشت او شد ، نزدیکش رفت ، یقه ی پیراهن او را سمت بینی اش کشید و پس از استشمام عطرش ، با عصبانیت پرسید :
+این عطر همیشگی توعه ؟
چانیول با بدنی لرزان ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . لوهان با دیدن تاییدش ، با کلافگی سمت سونگ چرخید و فریاد زد :
+لباسای دیروز سهونو شستید ؟
سونگ با صدایی لرزان پرسید :
×نه ارباب ، چطور مگه ؟
+همین الان اون پیراهن کوفتیشو برام بیار .
سونگ وحشت زده از حال اربابش ، با عجله پرسید :
×ارباب شما ...
+میگم برو لباسشو بیار لعنتی . مگه نمیبینی دارم سکته میکنم ، پس باهام کل کل نکن .
سونگ آب دهانش را به سختی قورت داد و با عجله از آنجا دور شد . چانیول از سکوت لوهان استفاده کرد و با عجله پرسید :
-لوهان ؟ میشه به منم بگی چیشده ؟ داری نگرانم میکنی ، من اصلا از حرفات و حرکاتت سر درنمیارم .
لوهان با عصبانیت سمت او چرخید و پرسید :
+تو بعد از شب مهمونی ، دیگه سهونو ندیدی ؟
چانیول با عجله گفت :
-معلومه که نه ، مگه چیزی گفته ؟
+پس چطوری با شرکتمون در ارتباطی ؟
-مسخرم نکن لوهان ، خوب معلومه با وسایل ارتباطی . من شرکت خودمو هم از خونه اداره میکنم ، بعد فکر کردی میرم شرکت شما ؟
+بکهیون چی ؟ اونم نفرستادی ؟
-بکهیون ؟ اونو باید برای چی ...
ناگهان یاد ملاقات های اخیر بکهیون و سهون افتاد و لبش را گاز گرفت . با خودش فکر کرد اگر لوهان از این موضوع باخبر شود ، همه چیز بهم میریزد پس با عجله از جایش بلند شد و گفت :
-آممم ، من الان یادم افتاد ، یه کاری دارم که باید انجامش بدم . امروزم اومده بودم بابت شب مهمونی ازت تشکرکنم ، پس دیگه میرم . بعدا میبینمت لوهان .
و خواست برود که لوهان با عصبانیت بازویش را کشید و پرسید :
+بکهیونه که هر روز میره شرکت پیش سهون ؟ و شایدم بیرون باهم قرار میذارن ، مگه نه ؟
سپس پیراهنی را که سونگ آورده بود ، سمت چانیول گرفت و فریاد زد :
+بوش کن !
چانیول که با دیدن چشم های لوهان که به رنگ خون درآمده بود ، بدنش به شدت میلرزید ، از او تبعیت کرد و مشغول استشمام عطر پیراهن شد ؛ لوهان درست حدس زده بود ، پیراهن آغشته به عطر همیشگی بکهیون بود . بکهیون همیشه آنقدر غلیظ به خودش عطر میزد که از چندین متر آن طرف تر هم میشد عطرش را استشمام کرد و اگر فردی فقط چند دقیقه با او همراه میشد ، بی شک رایحه ی آن عطر ، روی لباسش مینشست . لوهان هم آنقدر باهوش بود که به عطر بدن همسرش دقت کند و چه ناراحت کننده که این بار هوش و ذکاوتش ، باعث پی بردنش به حقیقت تلخی شد .
لوهان با دیدن سکوت چانیول و چهره ی شرمنده اش ، با ناراحتی پرسید :
+عطر بکهیونه ، مگه نه ؟
چانیول به چشم های لوهان که حالا اشک در آنها حلقه زده بود ، نگاه کرد و با شرمندگی چشم هایش را بست تا بیشتر از آن خجالت زده نشود . لوهان با دیدن عکس العمل او ، با صدایی لرزان گفت :
+پس این بکهیونه که هر روز میره پیش سهون ؟ سهون به خاطر بکهیون دیر میاد خونه و صبحم زودتر میره ؟ تمام روزو با اون میگذرونه و به خاطر اونه که ...
هق هق هایش شدت گرفت و قلبش تیر کشید . چنگی به پیراهن مشکی اش زد و ادامه داد :
+به خاطر اونه که یه هفتس منو نمیبوسه و باهام رابطه نداره ؟ آره ؟
چانیول که اصلا انتظار شنیدن همچین جملاتی را از لوهان نداشت ، با تعجب به چشم های او زل زد و با عصبانیت پرسید :
-تو چی میگی لوهان ؟ این امکان نداره ، نه ، دیگه تا این حد پیش نرفتن !
لوهان که با گذشت هر لحظه ، بیشتر از قبل به پیراهنش چنگ میزد ، فریاد زد :
+شوهرم یه هفتس بهم دروغ میگه و با نامزد سابقش قرار میذاره ، اونوقت تو برای من از حد و حدود حرف میزنی ؟ مگه بکهیون نامزد تو نیست لعنتی ؟ پس چرا پاش توی زندگی منه ؟
چانیول با ناراحتی لب پایینش را گاز گرفت ، نیم نگاهی به دست مشت شده ی لوهان بر روی پیراهنش انداخت و با نگرانی پرسید :
-لوهان ؟ تو حالت خوبه ؟
سونگ با نگرانی سمت لوهان چرخید و گفت :
×ارباب ، لطفا آروم باشید . داروهاتونو خوردید ؟
لوهان بدون توجه به آنها ، رو به چانیول فریاد زد :
+بهم بگو اون هرزه نامزدت هست یا نه ؟
چانیول با کلافگی سرش را به نشانه ی خیر تکان داد و نالید :
-نه نیست . اون ماجرا ، برای این بود که بکهیون میخواست جلوی سهون جلب توجه کنه . احتمالا سهون هم از این ماجرا مطلع شده وگرنه ...
+باهاش قرار نمیذاشت .
چانیول با عجله گفت :
-ما که از این بابت مطمئن نیستیم لوهان ، تا چیزی رو با چشمای خودمون ندیدیم ، نمیتونیم حرفی بزنیم . شاید به خاطر مسائل کاری همدیگرو میبینن یا فقط دوستانه باهم قرار میذارن . چرا اینقدر زود قضاوت میکنی ؟
لوهان که حالا چهره اش از درد درهم رفته بود ، با صدایی ضعیف رو به چانیول گفت :
+چانیول ، میگم یه هفتس منو نبوسیده ، هر دفعه که جلو میاد ، فورا خودشو عقب میکشه . اوه سهونی که اگه به خاطر رعایت حالم نبود ، هر شب باهام معاشقه میکرد ، یه هفتس منو نبوسیده . جونگین هم که یه هفتس رفته و حتی یه ساعتم به خونه سر نزده ، پس سهون دیگه بهونه ای برای دوری از من نداره به جز اینکه به خاطر خیان ... آههههههههههه ...
درد قلبش آنقدر شدید بود که دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و فریاد زد . با شنیدن صدای فریادش ، چانیول با عجله جلو رفت ، او را در آغوش کشید و با دیدن دمای به شدت بالای بدنش ، رو به سونگ فریاد زد :
-لوهان چش شده یهو ؟
سونگ با نگرانی رو به اربابش گفت :
×الان پزشکتونو خبر میکنم ارباب فقط آروم باشید ، دکتر گفت نباید بهتون حمله دست بده .
لوهان به سختی کمی چشم هایش را باز کرد و با صدای ضعیفی گفت :
+داروهام ... داروهامو بیار . از دکتر کاری برنمیاد پس فقط داروهامو برام بیار .
سونگ با عجله سمت آشپزخانه دوید . چانیول به آرامی لوهان را روی کاناپه خواباند و در همان حال که کنارش ، زیر کاناپه مینشست ، دستی به پیشانی تب دار او کشید و پرسید :
-تو چت شد لوهانی ؟ دارم از نگرانی میمیرم ، یه حرفی بزن تو رو خدا .
لوهان که حالا کمی آرام تر شده بود ، زمزمه کرد :
+چیزی نیست چانیول ، یه بیماری قدیمیه ... الان داروهامو میخورم ، بهتر میشم .
چانیول با تعجب پرسید :
-سهون ازش مطلعه ؟
لوهان سرش را به نشانه ی خیر تکان داد و با صدای ضعیفی گفت :
+به جز سونگ و پزشک شخصیم ، کسی نمیدونه .
چانیول خواست چیزی بگوید ولی سونگ با کیف داروهای لوهان سمتشان آمد . لوهان در همان حال که به کمک او داروهایش را میخورد ، رو به چانیول گفت :
+ببخشید چان ، ولی میخوام ... تنها باشم . ممنون میشم ... رفتار بکهیونو زیرنظر بگیری و اگه اتفاق خاصی افتاد ، بهم ... اطلاع بدی چون با اینکار کمک بزرگی ... به من میکنی . در مورد بیماریم هم ...
چانیول بوسه ای روی پیشانی او زد و گفت :
-نگران نباش لوهان ، فقط سعی کن استراحت کنی . در مورد مسئله ی بکهیون ، خودم امشب حلش میکنم و اگه اتفاقی هم افتاد ، بهت فورا خبر میدم . از این به بعد باید به هم کمک کنیم ، اینطور نیست ؟ اگه به چیزی احتیاج داشتی ، حتما بهم خبر بده ، باشه ؟
لوهان با خوشحالی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت :
+ممنون چانیول !
چانیول دستی به صورت گر گرفته ی لوهان کشید ، دست او را میان دست هایش گرفت و بوسه ی روی آن زد . سپس با درماندگی گفت :
-اگه من یکم با لیاقت تر بودم و می تونستم از اموالی که متعلق بهم هستن ، به درستی محافظت کنم ، این اتفاق نمیافتاد . منم به اندازه ی اونا ، تو این ماجرا مقصرم ولی دیگه از این بیشتر به کسی اجازه نمیدم ، با زندگی من و تو بازی کنه !
سپس بدون اینکه به لوهان فرصت زدن حرفی را بدهد ، با عصبانیت از عمارت خارج شد . بعد از رفتن او ، لوهان با نگرانی رو به سونگ گفت :
+خدا کنه اتفاقی براش نیافته . خیلی عصبانی بود سونگ ، بلایی سر خودش یا بکهیون نیاره ؟
سونگ با کلافگی به لوهان نگاه کرد و گفت :
×نگران نباشید ارباب ، ایشون مرد معقولی هستن ، هرگز کاری نمیکنن که به ضرر کسی باشه .
لوهان آهی کشید و زمزمه کرد :
+امیدوارم سونگ ، امیدوارم !
☔☔☔☔☔☔☔
عمارت پارک
با عصبانیت از اتومبیلش پیاده شد و با دیدن اتومبیل بکهیون ، رو به راننده که در حال گرفتن سوئیچ از او بود ، پرسید :
-ارباب بیون برگشتن ؟
راننده که بابت لحن عصبانی چانیول به شدت جا خورده بود ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و با تعجب گفت :
×بله ارباب ، تازه برگشتن .
چانیول در همان حال که سمت عمارت میرفت ، گفت :
-مکانیک مخصوصمونو خبر کن ، بیاد یه دستی به اتومبیلم بکشه . احتمالا یه مشکلی پیش اومده چون اصلا خوب ترمز نمیگیره .
و سپس وارد عمارت شد . با دیدن بکهیون که مشغول دیدن اخبار بود ، با عصبانیت سمتش رفت ، یقه اش را گرفت ، او را از روی کاناپه بلند کرد و فریاد زد :
-که با سهون و لوهان رفتی مهمونی ارباب پیل ، آره ؟
بکهیون که به شدت از اینکار چانیول شوکه شده بود ، او را کمی هل داد تا یقه اش را از درون دست هایش جدا کند ، سپس با عصبانیت پرسید :
+چه غلطی میکنی پارک چانیول ؟ کجا بودی که اینطور وحشی شدی ؟
چانیول با کلافگی موهایش را بهم ریخت و گفت :
-وحشی ؟ وحشی کلمه ی پیش پا افتاده ای برای توصیفمه ، میدونی چرا ؟ چون دیگه از دست تو و هرزه بازیات ، مرزی برای دیوونگیم نمونده .
بکهیون با شنیدن این جملات ، با عصبانیت فریاد زد :
+هرزه ؟ تا دیروز فرشته ی پاکت بودم ، الان شدم هرزه ؟ چی باعث همچین تغییر موضع ناگهانی ای شده یول ؟
چانیول پوزخندی زد و با لحنی تمسخرآمیز گفت :
-تا دیروز نمیدونستم هر روز میری پیش سهون و عشقشو گدایی میکنی . بگو ، خجالت نکش ، بگو چطور اغفالش کردی تا باهات بخوابه که از شرم ، حتی نمیتونه همسرشو ببوسه .
بکهیون که با شنیدن این جملات آتش گرفته بود ، سیلی محکمی به صورت چانیول زد و با عصبانیت غرید :
+خیلی پست فطرتی پارک چانیول ، اصلا انتظار همچین حرفایی رو ازت نداشتم . کی گفته من هر روز از سهون عشقشو گدایی میکنم ؟ تو منو چی فرض کردی لعنتی ؟
چانیول دستش را روی محل سیلی بکهیون کشید . سپس پوزخندی زد و رو به او گفت :
-برای من فیلم بازی نکن بکهیون ، دیگه گول صورت معصومتو نمیخورم چون توی لعنتی ، تموم این مدت برای من نقش یه موجود بیگناهو بازی کردی و پشت سرم ، رفتی با یه مرد متأهل ، دور از چشم همسرش قرار گذاشتی . اگه راست میگی ، چرا بهم نگفتی شب مهمونی ارباب پیل ، لوهان به مهمونی نیومده بود ؟
بکهیون که از شدت عصبانیت سرخ شده بود ، گفت :
+اگه میگفتم ، تو دست از سرم بر نمیداشتی و میخواستی مثل الان ، همش بازجوییم کنی . بعدشم ، من نمیدونستم قرار نیست لوهان بیاد مهمونی و وقتی رسیدم اونجا ، تازه فهمیدم . اگه خبر داشتم ، اصلا به مهمونی نمیرفتم . سهون از قصد اینکارو کرده بود !
چانیول با شنیدن این جملات قهقهه ای زد و با لحنی تمسخرآمیز گفت :
-آخی ، تو هم که خبر نداشتی . بکهیون ، منو بازی نده ، سهون جلوی عمارت اومد دنبالت ، اگه میخواستی ، میتونستی برگردی چون عملا نمیتونست جلوی عمارت خودمون ، تو رو به زور ببره . نکنه فکر کردی ، من فراموشی دارم ، هان ؟ بعدشم ، گیریم مهمونی به خواست تو نبود ، اون روز که به میل خودت باهاش بیرون رفتی !
بکهیون حالتی مظلومانه به خودش گرفت و گفت :
+اون ملاقات به خاطر این بود که ازم خواست ، مثل قدیما دوست باشیم و بعد از اون روز هم دیگه ندیدمش .
چانیول دوباره قهقهه ای زد و پرسید :
-پس این دیدارای هر روزتون به چه مناسبتیه ؟ بازم تحکیم عهد دوستانه ی قدیمیتون ؟
بکهیون که با شنیدن این حرف به شدت شوکه شده بود ، با صدایی لرزان پرسید :
+کی گفته ما هر روز همدیگرو می بینیم ؟
چانیول میدانست که تنها با یک رایحه ی باقی مانده بر روی پیراهن سهون ، نمیتواند بکهیون را مجبور به اعتراف کند پس با قیافه ی حق به جانبی گفت :
-لوهان ، تو و سهونو در حال بوسیدن هم دیده !
بکهیون با شنیدن این جمله به شدت جا خورد ، بدنش به لرزه افتاد و رنگ از چهره اش پرید . چانیول با دیدن چهره ی رنگ پریده ی او ، متوجه به هدف خوردن تیرش شد . نیشخندی زد ، دستی به صورت بکهیون کشید و پرسید :
-چیشد پرنسم ؟ چرا رنگت پرید ؟ تو که تا چند دقیقه ی پیش برام دلیل و مدرک ردیف میکردی تا بیگناهیتو ثابت کنی ، چرا الان دهنت قفل شد خوشگلم ؟
بکهیون با صدایی لرزان گفت :
+دروغه ، لوهان دروغ میگه . تو حرف کسی رو باور میکنی که تازه چند هفتس باهاش آشنا شدی ، یا کسی که بیست و خورده ای ساله میشناسیش و باهاش زندگی میکنی ؟
چانیول همچنان که صورت او را نوازش میکرد ، پوزخندی زد و به دروغ گفت :
-من به حرف اکتفا نمیکنم عزیزدلم ، فیلمتونو دیدم . میدونی که ، اینجا سنتوپیاس و خوب ، همه سعی میکنن کم و بیش از تکنولوژی بهره ببرن !
+میتونه ساختگی بوده باشه .
چانیول قهقهه ای زد و گفت :
-من تو تانژانک بزرگ شدم بکهیون ، خودت که میدونی تانژانک یکی از کشورای مرکزی و اصلی جادو تو زدایسه ؛ جادوگر نیستم هیونا ، ولی تا دلت بخواد جادو دیدم ، در نتیجه به خوبی میتونم فرق یه چیز ساختگی و اصلو از هم تشخیص بدم ، پس خواهشا منو احمق فرض نکن عزیزدلم !
بکهیون که از لمس های گستاخانه و همچنین تحقیر شدن توسط چانیول خسته شده بود ، با عصبانیت فریاد زد :
+آره ، من سهونو بوسیدم ، چند بار هم بوسیدم ، هر روز هم مبیبینمش و میبوسمش . به اینکارمم افتخار میکنم و همچنان بهش ادامه میدم . خوب ، حالا که مطمئن شدی ، بگو ببینم ، میخوای باهام چیکار کنی ؟ هان ؟

Life Along the Rainy RouteTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon