Part 26

217 37 3
                                    

عمارت اوه

جونگین در همان حال که روی کاناپه ی وسط سالن نشسته بود ، به در عمارت نگاه میکرد . به شدت انتظار سهون را می کشید چون میدانست تا او برنگردد ، لوهان نمیخوابد و این برای سلامتی اش بسیار مضر است . پس از اینکه به اصرار لوهان ، به او اجازه داد زخم هایش را ضدعفونی و سپس پانسمان کند ، به شدت از لمس های دلسوزانه و مهربانانه ی لوهان لذت برد ولی نه از روی هوس ، بلکه از سر نیاز به نوازش های پر محبتی که مثل همیشه از او انتظار میرفت . لوهان پس از اتمام کارش ، به خاطر پافشاری جونگین ، قبول کرد در اتاق خوابش منتظر برگشتن سهون بماند و در صورت امکان ، استراحت کوتاهی هم داشته باشد . اما جونگین به خوبی میدانست ، لوهان تا برگشتن سهون حتی پلک هم روی پلک نمیگذارد ، چه برسد به استراحت !

نیم نگاهی به ساعت شماری که ساعت سه پس از نیمه شب را نشان میداد ، انداخت و خواست دوباره به در زل بزند که صدای وارد شدن رمز ورودی و سپس باز شدن در ، نظرش را جلب کرد . پس از گذشت چند ثانیه ، سهون با قدم های نسبتا آرام وارد خانه شد . آنقدر غرق در افکارش بود که اصلا متوجه جونگین که با خوشحالی به او نگاه میکرد ، نشد . با عجله از پله ها بالا رفت و سپس وارد اتاقش مشترکش با لوهان شد .

جونگین با دیدن رفتار سهون ، با تعجب به مسیر حرکت او نگاه کرد . سپس از کلافگی آهی کشید و خوشحال از اینکه بالاخره لوهان میتواند با خیال راحت بخوابد ، با قدم هایی بسیار خسته ، سمت اتاقش رفت !

☔☔☔☔☔☔☔

در را به آرامی بست و با دیدن جو تاریک اتاق ، نیم نگاهی به همسرش که خودش را به طرزی کودکانه روی تخت جمع کرده بود ، انداخت . لبخندی زد ، سمتش رفت ، لحاف را تا زیر گردن او بالا کشید و سپس تصمیم گرفت لباس هایش را تعویض کند . بعد از پوشیدن لباس خوابش ، با قدم هایی آرام سمت تخت رفت . پس از دراز کشیدن ، سرش را درون موهای لطیف همسرش فرو برد و مشغول استشمام عطر آرامش بخش و مست کننده ی او شد . به شدت دلش میخواست آن پیکر ظریف و شکننده را در آغوش بکشد ولی ترس از بیدار کردن او مانعش شد .

وقتی تمام لوب های ریه اش را از عطر معشوقش پر کرد ، سرش را روی بالشش گذاشت ، چشم هایش را بست و خواست در آرامش بخوابد اما ناگهان سر لوهان روی سینه اش قرار گرفت . شوکه از عکس العمل لوهان ، با عجله پرسید :

-هنوز بیداری هانا ؟

لوهان به آرامی سرش را به نشانه تایید روی سینه ی سهون به سمت بالا و پایین کشید . سهون با دیدن این حرکتش ، لبخندی زد و پرسید :

-پس چرا از لحظه ی ورودم به اتاق ، حرفی نزدی ؟

لوهان با خواب آلودگی لب هایش را از هم فاصله داد و با صدای ضعیفی زمزمه کرد :

+میخواستم ببینم اگه فکر کنی خوابم ، چیکار میکنی !

سهون با شنیدن این جمله کمی خندید و سپس پرسید :

Life Along the Rainy RouteWhere stories live. Discover now