Part 53

242 39 10
                                    

لوهان با چشم هایی خیس سونگ را در آغوش گرفت و گفت :
+منم دلم برای تک تکتون تنگ شده بود سونگ ولی ... ولی به هیچ وجه از حرفاتون سر درنمیارم . اینجا ... اینجا چه خبره ؟ ما چرا برگشتیم اینجا ؟
جونگین نیشخندی زد و در همان حال که به پوشه ی درون دست های سونگ اشاره میکرد ، گفت :
-همه چیز مثل روز روشنه هانا ، تو فقط باید اون پوشه رو باز کنی تا بفهمی اطرافت چه خبره !
لوهان با تعجب به او و چانیول که چشم هایشان برق میزد ، نگاه کرد و سپس پوشه را از سونگ گرفت . با عجله آن را باز کرد و مشغول خواندن دفترچه ای شد که درونش وجود داشت . بعد از گذشت چند دقیقه ، با لب هایی لرزان زمزمه کرد :
+خدای من ، شما چطور ... آممم این عمارت که به نام منه ! شما دو تا ...
اما با دیدن لبخندی شیطانی که روی لب های آن ها نقش بسته بود ، قهقهه ای زد و پرسید :
+پس شما دو تا بچه ی شیطون ، به خاطر همین چند وقته مشکوک رفتار می کردید ؟ داشتید عمارتو میخریدید ؟
چانیول با خنده سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت :
×ببخش هانا ولی خوب ، نمیتونستیم سورپرایزمونو خراب کنیم !
لوهان با خوشحالی سمت آنها رفت و پس از اینکه بوسه ای روی گونه ی هرجفتشان زد ، با خنده پرسید :
+ولی شما چطور اینجا رو خریدید ؟ چطور سهونو راضی کردید ؟ بعلاوه ، چطور تونستید به اسم من بخریدش ؟
جونگین نیشخندی زد و نیم نگاهی به کیونگسو که با خنده به ستونی تکیه داده بود و آنها را تماشا میکرد ، انداخت !
فلشبک : یک ماه قبل ( مزرعه ی هیپوستس )
جونگین نیم نگاهی به اسناد مقابلش انداخت و رو به کیونگسو که پشت سرش ایستاده بود ، گفت :
-خوبه ، همه چیز همونطور پیش رفت که میخواستم . جناب آندرسون نظرشون چیه ؟
کیونگسو لبخندی زد و گفت :
+همه چیز اونقدر بی نقص بود که هیچکس نتونست مشکلی تو روشای معاملاتیت پیدا کنه در نتیجه ، هیئت مدیره تو رو به عنوان مدیر جدید امپراطوری کیم پذیرفتن ! جناب آندرسون هم بی نهایت از این بابت خوشحالن و بهت افتخار میکنن !
جونگین نیشخندی زد و گفت :
-باید از ریما تشکر کنم ، این چند ماه خیلی تو کارا بهم کمک کرد !
+همینطوره قربان ، ولی میخواستم ازتون بپرسم ، شما قصد ندارید برگردید تانژانک ، جناب کیم کای ؟
جونگین با خنده سمت او چرخید و گفت :
-این مسخره بازیا رو تمومش کن کیونگی ، خندم میگیره ! و در مورد تانژانک باید بهت بگم که خیر ، من هرگز برنمیگردم اونجا و در این موردم قبلا به آندرسون گفتم پس از این بیشتر بهم فشار نیارید . من از همین جا هم میتونم همه چیزو کنترل کنم . بعدشم ، فکر نمیکنم کیم بزرگ اونقدر پیر شده باشه که بخواد به این زودی خودشو بازنشسته کنه ، درست نمیگم ؟
کیونگسو لبخندی زد و در همان حال که کنار جونگین ، پشت میز می نشست ، گفت :
+همینطوره که تو میگی کای ولی تا کی میخوای اینجا بمونی ؟ بالاخره ...
-یه روزی کیونگسو ! فعلا که اون روز نرسیده پس ...
با بلند شدن صدای تلفن همراهش ، با عجله آن را از جیبش بیرون آورد و با دیدن شماره ی چانیول ، دکمه ی برقراری تماس را زد و پرسید :
-چانیول ، پسر تو کجایی ؟ از صبح تا حالا جایی تو عمارت چوبی و عمارت کیونگسو نبوده که دنبالت نگشته باشیم ولی خبری ازت نیست . کجایی تو ؟
+چانیول دستی به فرمان اتومبیلش کشید و گفت :
×ببخش جونگینا ولی صبح زود از شرکت بهم زنگ زدن و گفتن یه کار فوری پیش اومده به همین خاطر نتونستم حتی به کیونگسو یا ریما خبر بدم . بگذریم ، تو پایتخت اوضاع به شدت بهم ریختس !
جونگین با نگرانی به کیونگسو نگاه کرد و پس از قرار دادن تلفنش روی حالت پخش صدا ، آن را روی میز گذاشت و پرسید :
-چه خبره ؟ نکنه مشکلی برای شرکتت پیش اومده ؟ اگه اینطوره ما میتونیم ...
×نه نه ... مربوط به شرکت من نیست . البته یه ربطایی هم داره ولی نه اونطوری که شما فکر میکنید !
+میشه زودتر بگی جه خبره چان ، داریم از نگرانی سکته می کنیم !
×ببخش کیونگسو ، الان میگم . هیپوستس پایتخت ورشکست شده !
کیونگسو با شنیدن این جملات ، با بهت به جونگین نگاه کرد و با دیدن لبخند بر روی لب هایش ، زمزمه کرد :
+همه چیز تحت کنترله ؟
اما جونگین بدون توجه به او با لحنی تمسخرآمیز گفت :
-لوهان موفق شد !
چانیول سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت :
×مثل روز مشخص بود که موفق میشه . لوهان قلب تجارت سنتوپیاس . مطمئنا همه چیز طبق خواسته ی اون پیش میره . هیچ شرکتی برخلاف خواسته ی لوهان کاری نمیکنه پس این بدیهی بود که همه به سهون پشت کنن ! فقط مونده بودم من که ...
-ضربه ی آخرو زدی !
×لوهان درست پیش بینی میکرد ، سهون چون پشتش به من گرم بود ، بیخیال بقیه شد و حتی به فکر پیدا کردن پشتیبان هم نیافتاد . وقتی منم کنار کشیدم ...
-اون نابود شد !
×خبر خوشو تو به لو میدی ؟
-ریما مطمئنا زودتر از تو باخبرش کرده !
چانیول نیشخندی زد و گفت :
×ولی یه خبر خیلی داغ دارم ! کیونگسو برای جناب کیم کای بزرگ آب بیار تا دستاش نسوزه !
با شنیدن این جمله از زبان چانیول ، جونگین و کیونگسو خندیدند . کیونگسو سپس با عجله پرسید :
+چان بگو چه خبره ، کنجکاوم بدون خبر داغت چیه که داره ههممونو میسوزونه !
×سهون میخواد عمارتو بفروشه ! دنبال یه خریدار پولدار میگرده و چه کسی بهتر از ...
+کیم کای بزرگ !
جونگین نیشخندی زد و گفت :
-یول ، الان کیونگسو رو میفرستم پایتخت . مطمئن شو قبل از اون کسی عمارتو نخره و همچنین خبری از این اتفاق بخش نشه . همه ی خبرنگارا رو بخر چانیول ، فهمیدی چی گفتم یا نه ؟
چانیول قهقهه ای زد و گفت :
×میخوای معشوقتو سورپرایز کنی ، درست نمیگم ؟
جونگین نیشخندی زد و گفت :
-کل دنیا رو هم به پاش بریزم ، برای اون چشمای خوشگلش کمه ! باید بخنده چانیول ، فقط باید بخنده . به هر قیمتی و هر روشی که شده !
کیونگسو که با شنیدن این جملات به شدت ناراحت شده بود ، سمت جونگین چرخید و لبخند تلخی زد . این چند ماه از هیچ کاری برای جلب توجه او دریغ نکرده بود ولی جونگین وقتی به کیونگسو میرسید ، کور میشد و چیزی نمیدید . برعکس ، وقتی اسم لوهان می آمد ، جزء به جزء وجود جونگین محو وجود او میشد !
با عجله از جایش بلند شد و بدون اینکه به جونگین نگاه کند ، با لحن دلخوری گفت :
+پس من میرم پایتخت .
و خواست برود ولی جونگین دستش را کشید ، مقابل او ایستاد و پس از اینکه صورتش را میان  دست هایش گرفت ، بوسه ای روی لب هایش زد و زمزمه کرد :
-خیلی حسودی کیونگی !
+نباشم ؟
-این اولین بوسمونه ؟
+صد و هفتادمیشه !
-پس جای حسودی نمیمونه !
+احساس میکنم برات فقط یه هوسم ! یه هوس و بازیچه برای راضی کردن خودت و پرت کردن حواس لوهان . اون کسیه که تو میپرستیش ، نه من !
-شیش ماه پیش وقتی برای اولین بار بوسیدمت بهت چی گفتم ؟
+بهت مهلت بدم !
-پس ...
کیونگسو بوسه ی دیگری روی لب های برجسته ی جونگین زد و گفت :
+من دیگه میرم جناب کیم !
جونگین نیشخندی زد و گفت :
-عاشق همین رفتارا و احساسات ضد و نقیضتم !
کیونگسو در همان حال که سمت در میرفت ، نیشخندی زد و گفت :
+رابطه ی ما سرتاسر تناقضه کیم کای ، اگه تونستی چیزی غیر از اون پیدا کنی ، یه شب باهات میخوابم !
جونگین با شنیدن این جمله قهقهه ای زد و گفت :
-بالاخره میکشمت تو تخت دو کیونگسو !
×هی هی ، من هنوزم میشنوما ! یهو اهم اوهومتونو شروع نکنید !
جونگین با شنیدن صدای چانیول از پشت خط ، قهقهه ای زد و پرسید :
-منحرف لعنتی ، نگو که صدای بوسه هامونو هم شنیدی ؟
چانیول پوزخندی زد و گفت :
×میخواستی اونقدر با صدا قورتش ندی !
جونگین با خنده گفت :
-دعا کن دستم بهت نرسه پارک چانیول !
×چیه ؟ منو هم میخوای بکشونی تو تخت ؟
جونگین با خنده تماس را قطع کرد و گفت :
-احمق !
پایان فلشبک : زمان حال
کیونگسو با خنده سمت آنها رفت و گفت :
»من تونستم با اسم کیم کای عمارتو بخرم و چون جناب اوه این اسمو نمیشناختن ، بهمون شک نکردن . و در مورد اسمتون هم باید بگم که کای اینطور خواست که عمارتو به نام شما بزنیم !
لوهان با چشم هایی خیس به جونگین زل زد و زمزمه کرد :
-جونگینا ...
اما جونگین با عجله بوسه ای روی پیشانی لوهان زد و گفت :
+این هدیه ی این همه سال زحمت بی منتت . میدونم حتی یک هزارمش هم نمیشه با این حال ، ممنون میشم در همین حد بپذیریش !
لوهان لبخندی زد ، سپس چانیول ، جونگین و کیونگسو را در آغوش گرفت و پس از اینکه بوسه ای روی پیشانی هر سه نفرشان زد ، زمزمه کرد :
-از خدا ممنونم که شما سه تا رو سر راهم گذاشت . اگه شماها نبودید ، مدت ها پیش میمردم ولی مگه میتونم پسرای شیطونی مثل شما رو تنها بذارم و برم ؟ اگه من نباشم ، کی باید حواسش به شیطنتاتون باشه ؟
_اوه اوه ، اگه میدونستم قراره با صحنه ی پورن رو به رو شم ، زودتر میومدم !
هر چهار نفرشان سرشان را بلند کردند و با دیدن ریما که با پیپلاپ درون آغوشش ، وارد عمارت میشد ، قهقهه ای زدند . ریما با عجله سمت آنها آمد و پرسید :
_بغل تموم شد یا برای منم کنار گذاشتید ؟
لوهان به شوخی نگاهی خشمگین به او انداخت و پرسید :
+فندق ؟ تو هم از همه چیز خبر داشتی و بهم نگفتی ؟ حقته پوستتو بکنم و مغزتو با همین دندونام بجوعم !
ریما خودش و پیپلاپ را هم در آغوش آنها جا کرد و گفت :
_تقصیرا رو ننداز گردن من شیطونکم ، پسرت اینطور خواست و من فقط اطاعت کردم پس به این ته مونده ی مغزم رحم کن !
با اتمام جمله ی ریما ، دوباره صدای خنده درون عمارت پیچید و سونگ و خدمتکارها هم با خوشحالی آنها را تماشا کردند .
با فواره زدن آب بر روی جمع پنج نفره ی وسط سالن ، سکوت سهمگینی عمارت را فرا گرفت . پس از گذشت چند دقیقه ، با بلند شدن صدای اعتراض کیونگسو سکوت شکست :
»من تازه رفته بودم حموممممم ، لعنتی پیپلاپپپپپ ... چرا بد موقع دهنتو باز میکنی ؟ من کلی کار برای انجام دادن دارم ، خداااااا !
جونگین با عجله دست کیونگسو را گرفت و در همان حال که او را سمت اتاق خواب سابقش میبرد ، گفت :
-اشکال نداره عشقم ، خودم الان با دقت سر و بدنتو میشورم !
»فکرشم نکن منحرف . حتی اجازه نمیدم بالا تنمو ببینی !
-آخه چرا کیونگی ؟ دلت میاد ...
با محو شدن جونگین و کیونگسو درون راهرو ، لوهان با خنده موهای خیسش را بالا زد و رو به چانیول و ریما گفت :
+از دست این دو تا بچه ی شیطون ، همش باهم درگیرن !
×زوج تازه به دوران رسیدن دیگه هانا !
لوهان با خنده سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و پس از اینکه نوک پیپلاپ را نوازش کرد ، رو به سونگ پرسید :
+سونگ ، میشه دو تا از بهترین اتاقای مهمونو برای چانیول و ریما آماده کنی ؟ اونا پیش ما میمونن !
چانیول با عجله گفت :
×لازم نیست هانا ، من یه ساله پیش شما میمونم ولی دیگه لازم نیست از این بیشتر مزاحمتون بشم !
لوهان با عصبانیتی ساختگی سمت او چرخید و گفت :
+چان چانی رو حرفم حرف نزن . اجازه نمیدم تنها بمونی و اصلا هم مزاحم نیستی . نمیذارم هیچکدوم از پسرام تنها بمونن ، فهمیدی یا نه ؟
چان با خوشحالی لبخندی زد و پس از زدن بوسه ای روی گونه ی لوهان گفت :
×مگه من میتونم یه شب بدون بوسه ی شب بخیر مامان لوهانی بخوابم ؟ تا اون بهم نگه شب بخیر چان چانی ، خوابم نمیبره !
با اتمام جمله ی چانیول ، لوهان ، ریما و حتی پیپلاپ شروع کردند به خندیدن . سونگ با عجله جلو آمد و رو به لوهان پرسید :
*ارباب لو ، پس شما کجا میمونید ؟ میخواید اتاق ...
+من تو اتاق مشترکم با همسرم میمونم !
سونگ ، ریما و چانیول با نگرانی به لوهان نگاه کردند . ریما با ناراحتی نالید :
_لوهان بهتر نیست ...
اما لوهان با جدیت سمت او چرخید و گفت :
+نه ریما ، بهتر نیست ! باید هر چه زودتر با این حقیقت مواجه شم . من دیگه مثل قبل نیستم و حالم کاملا خوبه . خودت که دیدی ، چند وقته بهم حمله دست نمیده پس خواهشا ناراحت نباش فندقم . الانم میخوام یکم بخوابم ، خیلی خستم چون کل راهو سر کارم گذاشتید !
سپس به سختی لبخندی ساختگی زد و با قدم هایی لرزان و آرام سمت اتاق خواب مشترکش با سهون رفت .
چانیول با دیدن بدن لوهان که به شدت میلرزید ، خواست مانعش شود ولی ریما با عجله دست او را گرفت و پس از تکان دادن سرش به نشانه ی خیر ، گفت :
_حق با اونه چان . ما الان تو پایتختیم یعنی دیر یا زود لوهان با سهون رو به رو میشه به همین دلیل بهتره اجازه بدیم به روش خودش پیش بره . دکترش گفته حالش بهتره و فعلا خطری وجود نداره پس نگران نباش !
چانیول آهی کشید و زمزمه کرد :
×امیدوارم همینطور باشه که تو میگی ریما ولی من هنوزم قدرت رو به رویی با بکهیونو ندارم چه برسه به لوهان که اینقدر ازشون ضربه خورده . امیدوارم همه چیز طبق نقشه پیش بره ولی اینو به خوبی میدونم که هممون روی لبه ی تیغ راه میریم !
_مهم اینکه که یا تیغ پای هممونو میبره ، یا به سلامت ازش می گذریم . ما کنارهمیم چانیول ، این مهمه !

ووتا رو ببرید بالا تا قسمت بعد رو زودتر آپ کنم 😉😉😊😊❤❤

Life Along the Rainy RouteWhere stories live. Discover now