سنتوپیا - بیمارستان مرکزی پایتخت
-خوب جناب اوه ، میشه اطلاعات بیشتری در مورد اختلالایی که باهاش مواجه شدید ، بهم بدید ؟ لطفا هیچ جزئیاتی رو از قلم نندازید چون میتونن به شدت مهم باشن !
سهون در همان حال که روی کاناپه ی مقابل میز پزشک نشسته بود ، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت :
+بزرگترین مشکلم ، سردردای مداومم هستن . گاهی اونقدر شدیدن که از خواب میپرم یا نمیتونم حتی کارای روزمرمو انجام بدم . بعض اوقات خوردن مسکن هم جواب نمیده !
-علائم دیگه ای هم دارید ؟ مثل تهوع ، سرگیجه ، عدم تعادل یا دوبینی ؟ حافظتون چطور ، حافظتون دچار مشکل نشده ؟ این سردردای شدید ، از کی سراغتون اومدن ؟
سهون کمی فکر کرد و سپس جواب داد :
+تهوع ، گاهی اوقات میاد سراغم ولی نه ، بقیه ی علائمو ندارم . در مورد سردردام هم باید بگم ، حدودا یه ساله که اینطور میشم . چطور دکتر ؟ به بیماری خاصی مشکوکید ؟
پزشک در همان حال که روی دفترچه ی مقابلش چیزی مینوشت ، جواب داد :
-فعلا نمیتونم تشخیص قطعی بدم به همین دلیل براتون یه سری آزمایش و همچنین عکسبرداری مینویسم که باید حتما انجامشون بدید . وقتی نتایجتون آماده شد ، فورا بیاید دیدنم ، امیدوارم مشکل خاصی نباشه و این علائم فقط ناشی از استرس و اضطراب عصبی باشن با این حال بهتره زودتر پیگیری کنید .
سهون سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . پس از گذشت چند ثانیه ، با یادآوری موضوعی ، با شرمندگی پرسید :
+ببخشید جناب لیم که اینو میپرسم ولی ، من در حال حاضر نمیتونم هزینه های سنگین درمانو پرداخت کنم ، برای همین ، میشه فقط آزمایشای الزامی رو یادداشت کنید ؟
پزشک نیم نگاهی به او انداخت و با دیدن چهره ی درهمش ، آهی کشید . دکتر لیم از مدت ها پیش پزشک خانوادگی آنها بود و همیشه از لوهان مراقبت میکرد . دورادور از مشکلاتی که برای رابطه ی آنها پیش آمده بود ، اطلاع داشت و همیشه در دل سهون را بابت اشتباهاتش سرزنش میکرد . با این حال هرگز به خودش این اجازه را نداد که در مورد بیماری لوهان به سهون بگوید چون به خوبی میدانست این خلاف میل لوهان است .
پس از گذشت چند ثانیه ، پزشک برگه ای را مقابل سهون گرفت و گفت :
-این لیست آزمایشاتیه که باید انجام بدید . نگران هزینشون هم نباشید ، من مدت ها در خدمت خانواده ی شما بودم و به اندازه ی کافی مورد لطفتتون واقع شدم ، پس لطفا راحت باشید . هر زمان که خواستید ، میتونید هزینه ها رو پرداخت کنید .
سهون که با شنیدن این جملات به شدت شرمنده شده بود ، به سختی رو به پزشک لبخندی زد و پس از تشکر از او ، با پاهایی لرزان از اتاقش بیرون رفت . با کلافگی نیم نگاهی به برگه ای که درون دست هایش قرار داشت ، انداخت و زیرلب زمزمه کرد :
+من حتی پول غذامونو هم به زور جور میکنم ، این وسط چطوری از پس مخارج این آزمایشا بربیام ؟
سپس پوزخندی زد و با یادآوری جملات بکهیون گفت :
+تقاص ؟ آره ، دارم تقاص پس میدم ولی هنوز زوده ، تقاص دلایی که شکستمو باید از این بیشتر پس بدم ! کاش میمردم ، اینطوری همه چیز خیلی آسون تر میشد ولی نمیتونم ، مادامی که بکهیون بهم احتیاج داره ، نمیتونم برای بار دوم تنهاش بذارم ! آهههههه ... لغزش ... گناه ... خیانت ... تجاوز ... کلکسیون تکمیلی دارم . درست نمیگم ؟
با کلافگی آهی کشید و سمت پذیرش رفت تا در مورد قیمت آزمایش هایش پرس و جو کند .
☔☔☔☔☔☔☔
یک هفته بعد - سالن گردهمایی
سهون در همان حال که از جام شرابش مینوشید ، رو به بکهیون زمزمه کرد :
-کار درستی کردیم که با کالسکه نیومدیم ، همین الانشم به زور تحویلمون میگیرن . حتی یه سری از دوستای قدیمیم بهم سلامم نکردن ! واقعا تو اینطور مواقع میشه دوست و دشمنو از هم شناخت !
بکهیون با تردید نیم نگاهی به اطرافش انداخت و سپس رو به سهون پرسید :
+نمیخوای دوباره یه امتحانی بکنی و با یه سری از تجار در مورد قرارداد جدید صحبت کنی ؟ اگه دوست داری ، منم میتونم یه امتحانی بکنم ، شاید تونستم ...
اما سهون با عجله گفت :
-لازم نیست هیونا ، هیچکدومشون باهامون قرارداد نمیبندن . اونا حتی بهمون نگاه نمیکنن چه برسه به بستن قرارداد ! بعدشم ، اگه لازم بشه خودم جلوشون زانو میزنم ولی اجازه نمیدم تو التماسشون کنی خوشگلم . بهتره یکم صبر کنیم تا کیم کای بیاد ، من مطمئنم اون باهامون قرارداد میبنده پس لازم نیست نگران باشی !
بکهیون که با شنیدن این جملات کمی قوت قلب پیدا کرده بود ، لبخندی زد و گفت :
+من مطمئنم که تو موفق میشی سهونا !
سهون با خوشحالی بوسه ی سبکی روی پیشانی بکهیون زد و سپس در همان حال که دستش را دور کمر او حلقه میکرد ، با شیطنت گفت :
-امشب خیلی خوشگل شدی هیونا ، دلم میخواد هر چه زودتر برگردیم خونه تا یه دل سیر ببوسمت !
بکهیون خجالت زده سرش را پایین انداخت و در همان حال که با پایه ی جامش بازی بازی میکرد ، گفت :
+مسخرم نکن سهون ، خودم میدونم از مدت ها پیش زیباییمو از دست دادم پس ...
اما با کوبیده شدن لب های سهون بر روی لب هایش ، جمله اش ناتمام ماند . پس از گذشت چند ثانیه ، سهون مک محکمی به لب پایین او زد و زمزمه کرد :
-برای من مهم قلبته که هنوزم مثل دوازده سال پیش زیباس ، بعلاوه ، اگه تونستی تو این جمع کسی رو خوشگل تر از خودت پیدا کنی ، بهت قول میدم همینجا تموم بدنتو بوسه بارون کنم !
و خواست بوسه ای دیگر روی گردن بکهیون بزند که بکهیون خجالت زده نالید :
+نکن سهونا ، من جلوی جمع خجالت میکشم ، میشه بقیشو خونه انجام بدیم ؟
سهون با دیدن صورت از خجالت سرخ شده ی او خواست چیزی بگوید ولی با بلند شدن صدای دربان ، سالن ساکت شد :
*ارباب کیم کای ، همراه نامزدشان ، ارباب شیو لوهان ، وارد میشوند !
با اتمام جمله ی دربان ، همه ی حضار دستپاچه شدند و سمت ورودی سالن دویدند تا شاهد ورود وارث بزرگترین تاجر تانژانک باشند . علاوه بر کنجکاویشان بابت ورود کای ، اعلام لوهان به عنوان نامزد او ، به متشنج شدن جمع دامن میزد .
بکهیون که با شنیدن این جمله به شدت شوکه شده بود ، با بدنی لرزان سمت سهون چرخید و با دیدن رنگ پریده و بدن لرزان او ، با نگرانی پرسید :
+سهون ؟ سهونا ؟ حالت خوبه ؟
اما سهون حتی قدرت تکلمش را هم از دست داده بود و فقط با تکیه دادن بدنش به پایه ی میز ، سعی میکرد سرپا بایستد . بکهیون با نگرانی دستی به شانه ی او کشید و خواست دوباره چیزی بپرسد ولی با بلند شدن صدای تشویق جمع ، سرش را چرخاند و چشمش به لوهان و همراهش افتاد . سهون با چشم هایی که در حال بیرون زدن از حدقه بود ، به لوهان که در آن کت و شلوار مشکی رنگ و موهایی مشکی ، مانند الماس سیاه میدرخشید ، زل زد .
لوهان بدون توجه به آنها ، با خوشحالی دست جونگین را گرفت و به آرامی کنار گوشش زمزمه کرد :
×از مدت ها پیش دلم برای همچین ورود باشکوهی لک زده بود !
جونگین سمت او چرخید ، بوسه ای روی گردنش زد و زمزمه کرد :
»منم همینطور پرنسم ، حالا کجاشو دیدی هانا ؟ میخوام امشب مثل یه امپراطور بدرخشی خوشگلم !
لوهان در همان حال که لبخند به لب داشت ، به جونگین نزدیک تر شد و با غرور برای کسانی که به استقبالشان می آمدند ، سر تکان داد .
سهون با عصبانیت به جونگین که لباسی دقیقا شبیه لباس لوهان به تن داشت و فقط طرح های روی کتش به جای نقره ای ، طلایی بود ، زل زد . با دیدن موهای طوسی و چشم های عسلی او ، وحشت زده زمزمه کرد :
-نکنه ، نکنه جونگین همون کیم کایه ؟
بکهیون خواست در جواب او چیزی بگوید ولی با دیدن چانیول که دست در دست ریما ، پشت سر لوهان و جونگین وارد سالن شد ، احساس کرد سطل آب یخ بر رویش خالی شده . چانیول و ریما هم کت و شلوار ست سفید به تن داشتند . چانیول که موهای مشکی اش را درون صورتش ریخته بود ، با خوشحالی کنار گوش ریما چیزی میگفت . ریما موهای قهوه ای رنگش را رو به بالا حالت داده بود و به خاطر جملات چانیول میخندید .
*ارباب پارک چانیول و همراهشان ارباب شوان ریما ، وارد میشوند !
با شنیدن کلمه ی همراه ، نفس راحتی کشید ، سپس با پاهایی لرزان سمت کاناپه ی پشت سرشان رفت و روی آن نشست . حتی توانایی ایستادن را نداشت و بدنش از شدت شوکی که به او وارد شده بود ، میلرزید .
سهون آنقدر غرق در تماشای جونگین و لوهان که سمت قسمت مهمان های ویژه در صدر سالن میرفتند ، بود که اصلا متوجه وضعیت بهم ریخته ی بکهیون نشد .
چانیول در همان حال که همراه ریما دنبال جونگین و لوهان میرفت ، نیم نگاهی به اطراف انداخت . با دیدن بکهیون که گوشه ای تنها نشسته ، سرش را پایین انداخته بود و با انگشت های لرزانش بازی بازی میکرد ، قلبش به لرزه افتاد . با وجود پیراهن ساده ی قهوه ای رنگی که به تن داشت ، به شدت جذاب به چشم می آمد . موهایش را که به تازگی به رنگ قرمز در آورده بود ، به صورت کج درون صورتش ریخته و آرایش ملایمی به صورت داشت که احساس خوبی را به چانیول القا میکرد . برخلاف خواسته ی جونگین ، اجازه نداد دربان ریما را نامزدش اعلام کند چون به هیچ وجه قصد نداشت باعث ناراحتی بکهیون شود !
*چانیول ؟ حالت خوبه ؟
چانیول بالاخره نگاهش را از جثه ی کوچک بکهیون گرفت . رو به ریما لبخندی زد و گفت :
_آره ریما ، فقط یکم محو تماشاش شدم . مثل همیشه بی نقصه ، مهم نیست چی بپوشه ، همه ی لباسا بهش میان !
ریما با شنیدن این جملات لبخندی زد و با لحنی مهربان گفت :
*اون خیلی خوشبخته که موجودی مثل تو عاشقشه !
چانیول با عجله گفت :
_آمممم ریما ، در مورد اعلام ورود ...
*لازم نیست بابت چیزی منو توجیه کنی چانیول . من خودمم دلم نمیخواست به دروغ نامزدت خطاب شم و باعث آزرده خاطر شدن بکهیون بشم . زیاد به حرفای جونگین توجه نکن ، اون به خاطر لوهان زیاده روی میکنه و هیچ چیز و هیچ کسی هم نمیتونه مانعش بشه !
چانیول با شنیدن این جملات آهی کشید و سپس کمی با فاصله از جونگین روی کاناپه نشست . ریما هم در سمت دیگر ، کنار لوهان که نزدیک گوش جونگین چیزی میگفت ، نشست و مشغول بررسی سالن شد .
سهون همچنان سرجایش ایستاده بود و با عصبانیت به لوهان و جونگین زل میزد . با رد شدن گارسونی از مقابلش ، با عجله بازوی او را کشید و در همان حال که با چشم هایش به کای اشاره میکرد ، پرسید :
-اون مردی که تو قسمت مهمونای ویژه نشسته ، موهای طوسی داره و کت و شلوار مشکی پوشیده ، کیه ؟
گارسون با تعجب به او زل زد وپرسید :
*مگه لحظه ی اعلام ورود نشنیدید ؟ ایشون جناب کیم کای ، وارث امپراطوری کیم و نامزد ...
سهون با عصبانیت دستش را بالا آورد و گفت :
-کافیه ... کافیه ، فقط از جلوی چشمام دور شو !
گارسون با تعجب نیم نگاهی به او انداخت و با عجله از او فاصله گرفت . پس از رفتن گارسون ، سهون دوباره خواست نگاهی به لوهان بندازد ولی این بار با هم چشم در چشم شدند . لوهان که به خاطر این اتفاق به شدت شوکه شده بود ، به سختی سعی کرد خودش را کنترل کند اما برای چند لحظه محو ظاهر سهون شد ؛ کت و شلوار طوسی رنگ با پیراهنی سفید به تن داشت . موهایش که به تازگی به رنگ طوسی درآورده بود ، رو به بالا حالت داشت .
سهون از آن فاصله هم میتوانست متوجه لرزش نامحسوس بدن و چشم های لوهان شود . جونگین با خنده حرف چانیول را تایید کرد و خواست رو به لوهان که کنارش نشسته بود ، چیزی بپرسد ولی متوجه لرزش بدن او شد . با نگرانی نیم نگاهی به حسگر درون جیب داخلی کتش انداخت و با دیدن ضربان قلب بالا رفته ی او ، با عجله دستش را روی دست او که روی پاهایش قرار داشت ، گذاشت . سرش را درون گردن او فرو برد و در همان حال که بوسه ی سبکی روی گردنش میزد ، زمزمه کرد :
»آروم باش هانا ، فقط یکم ، فقط یکم مونده تا تیرمون به هدف بخوره پس خواهشا تو این لحظات آخر دستت نلرزه چون اینطوری فقط دست خودتو میبری !
لوهان که با شنیدن این جملات تازه به خودش آمده بود ، به سختی نگاهش را از سهون گرفت و با خم کردن سرش به سمت جونگین و کمی بالا بردنش ، به او میدان بیشتری برای بوسه داد . سهون که شاهد تمام این صحنه ها بود ، با عصبانیت پایه ی جامش را درون دستش فشار داد . پس از گذشت چند ثانیه ، صدای شکستن جام ، به شدت جلب توجه کرد !
سهون بدون توجه به خونی که از انگشت هایش جاری میشد ، با چشم هایی که از عصبانیت قرمز شده بود ، به لوهان زل زد . لوهان با نگرانی به دست او نگاه میکرد و اگر فشار دست جونگین بر روی کمرش نبود ، مطمئنا سمت سهون میدوید تا از وضعیت دستش مطلع شود .
بکهیون با عجله سمت سهون دوید و با نگرانی پرسید :
+سهونا ؟ حالت خوبه ؟
سهون که با شنیدن صدای بکهیون تازه به خودش آمده بود ، سمت او چرخید و با کلافگی جواب داد :
-خوبم هیونا ، فقط یه خراشه ، یهو حواسم پرت شد و شکستمش .
بکهیون با نگرانی دست او را میان دست هایش گرفت و در همان حال که زخمش را بررسی میکرد ، گفت :
+اما این خیلی عمیقه سهونا ، باید بریم دکتر !
اما سهون بوسه ای روی پیشانی او زد و در همان حال که با دست دیگرش موهایش را نوازش میکرد ، با مهربانی گفت :
-چیزی نیست خوشگلم ، الان میرم سرویس بهداشتی و میشورمش ، زود خونریزیش بند میاد . لازم نیست تو نگران بشی !
بکهیون دستمال سفیدی را از جیبش درآورد و گفت :
+منم باهات میام ، خودم برات میبندم ...
-لازم نیست هیونا ، تو همین جا بمون و از جشن لذت ببر ، من زود برمیگردم پیشت خوشگلم . بعدش باید باهم برقصیم ، باشه ؟
بکهیون با شنیدن این جملات لبخندی زد و گفت :
+باشه سهونا ، هرطور تو بخوای . پس این دستمالو با خودت ببر و باهاش زخمتو ببند .
سهون برای جلب توجه لوهان ، بوسه ی دیگری روی لب های بکهیون زد و پس از گرفتن دستمال ، سمت سرویس بهداشتی رفت . بکهیون با کلافگی آهی کشید و پس از اینکه نیم نگاهی به چانیول که حالا مشغول صحبت کردن با ریما بود ، انداخت ، دوباره سرجای قبلی اش نشست .
در طرف دیگر ، جونگین دست مشت شده ی لوهان را که شاهد تمام این ابراز علاقه ها بود ، گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد :
»دیدی ؟ اون هنوزم همون سهون قبله و هیچ تغییری نکرده پس سعی کن خودتو کنترل کنی پرنسم . فهمیدی یا نه ؟
لوهان با کلافگی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . سپس به سختی نگاهش را از بکهیون گرفت و سعی کرد خودش را کنترل کند .
☔☔☔☔☔☔☔
×قربان ؟ نوشیدنی ای که دستور داده بودید ، حاضره !
کیونگسو با شنیدن صدای گارسون ، تکیه اش را از دیوار گرفت و در همان حال که دست هایش درون جیب های شلوارش قرار داشت ، رو به پسر گفت :
-بسیار خوب ، کاری که بهت گفته بودم رو انجام بده . کوچیک ترین خطایی مساوی با اخراج شدنته ، فهمیدی یا نه ؟
پسر ادای احترامی به کیونگسو کرد ، سپس با عجله از او فاصله گرفت و سمت کاناپه ای که بکهیون روی آن نشسته بود ، رفت . کیونگسو هم دوباره به دیوار تکیه داد و منتظر عکس العمل بکهیون ماند .
گارسون جام نوشیدنی را مقابل بکهیون گذاشت و پس از ادای احترام به او گفت :
×جناب بیون ، این نوشیدنی برای شما سفارش داده شده ، امیدوارم ازش لذت ببرید .
بکهیون با تعجب به جام بزرگ مقابلش که حاوی نوشیدنی صورتی رنگی بود ، نگاه کرد و با تردید گفت :
+آمممم ... ولی من نوشیدنی سفارش ندادم !
پسر لبخندی زد و گفت :
×میدونم قربان ولی کس دیگه ای اینو براتون سفارش دادن !
بکهیون با تعجب به پسر زل زد و پرسید :
+کی ؟
گارسون به کیونگسو که همچنان به دیوار تکیه داده و گوشه ای از سالن ، دور از جمعیت ایستاد بود ، اشاره کرد و گفت :
×ایشون فرمودن ، بابت قدردانی زحماتی که براشون تو شرکت پارک کشیدید ، این نوشیدنی رو براتون سفارش دادن . نگران نباشید ، الکل نداره ، میتونید با خیال راحت بنوشید .
بکهیون با تردید نیم نگاهی به کیونگسو انداخت ؛ کت و شلواری سفید رنگ ، به همراه پیراهنی به رنگ آبی روشن به تن داشت . موهای مشکی اش که درون صورت ریخته بود ، ظاهرش را مردانه تر جلوه میداد . کیونگسو با دیدن نگاه خیره ی او ، با عجله سرش را به نشانه ی احترام تکان داد و لبخندی زد . بکهیون هم متقابلا لبخندی زد و گفت :
+ازشون بابت نوشیدنی تشکر کنید !
گارسون به او ادای احترام کرد و با عجله از آنجا دور شد . بکهیون که با دیدن ظاهر برازنده و لبخند گرم کیونگسو قانع شده بود ، جامش را بلند کرد و کمی از نوشیدنی داخلش نوشید . با احساس طعم بی نظیر نوشیدنی ، لبخند دلنشینی زد . به این خاطر که به شدت احساس تشنگی میکرد ، جرعه ی بزرگ تری از نوشیدنی را نوشید و دوباره لبخندی به کیونگسو که همچنان او را تماشا میکرد ، زد . کیونگسو با دیدن لبخند پهن بکهیون ، لبخند رضایتی زد .
☔☔☔☔☔☔☔
سهون پس از اینکه از بند آمدن خونریزی زخم دستش مطمئن شد ، آن را با دستمالی که بکهیون داده بود ، ناشیانه بست و سپس از سرویس بهداشتی خارج شد . نگاه سنگین بقیه ی تاجران بر رویش ، به شدت آزارش میداد و سردردش را تشدید میکرد . خواست سراغ بکهیون برود ولی هنگام عبور از راهروهای خلوت منتهی به تالار اصلی ، چشمش به لوهان و جونگین افتاد .
لوهان بدون کت ، تنها با پیراهنی مشکی که چند دکمه ی اولش هم باز بود ، به دیوار تکیه داده بود . یک دست جونگین بر روی دیوار و دست دیگرش روی کمربند لوهان قرار داشت و سرش را درون گردن او فرو برده بود . سهون با دیدن صحنه ی مقابلش ، با عجله پشت نزدیک ترین ستون پنهان شد و در همان حال که مخفیانه آنها را زیرنظر داشت ، لب پایینش را به دندان گرفت .
جونگین که به خوبی متوجه حضور سهون شده بود ، نیشخندی زد و در همان حال که لب هایش را روی گردن لوهان میکوبید ، به آرامی زمزمه کرد :
-باید بتونی هانا ، باید بتونی سهونو به جای من تصور کنی تا نقشمون کامل شه . تو که میدونی لمسای من بدون منظورن پس خواهشا یکم باهام راه بیا !
لوهان با چشم هایی بسته زمزمه کرد :
+نمیتونم جونگین ، خواهشا اینو ازم نخواه ، من نمیتونم بهش ...
اما با اسیر شدن لب هایش توسط لب های جونگین ، جمله اش ناتمام ماند . جونگین همانطور که گفته بود ، در دل هم منظوری از بابت لمس ها و بوسه هایش نداشت و به هیچ وجه دلش نمیخواست لوهان را آزار بدهد ولی برای پیش رفتن نقشه هایشان ، مجبور به اینکار بود پس کمی لب هایش را فاصله داد و به آرامی زمزمه کرد :
-سهون داره تماشامون میکنه هانا ، باید بتونی نقش بازی کنی . بهش نشون بده دیدن خیانت همسرت ، اونم با چشمای خودت ، چه دردی داره . عذابش بده هانا ، همونطور که اونا عذابت دادن ، تو هم عذابشون بده !
لوهان با شنیدن این جملات ، دستش را پشت سر جونگین گذاشت و در همان حال که با اینکار او را به بوسیدن هر چه بیشتر گردن و لاله ی گوشش تشویق میکرد ، چشم های بسته اش را روی هم فشار داد و با تصور سهون به جای جونگین ، دهانش را باز کرد تا ناله های از سر لذتش از میان لب هایش خارج شود :
+آهههه ... بیشتر ... آرهههه ... منو ببوس ... بیشتر ... آهههه ...
YOU ARE READING
Life Along the Rainy Route
Fanfictionزندگی شیو لوهان و همسرش اوه سهون به همراه پسرشون جونگین عالی و تقریبا بی نقص بود تا اینکه رد پای نامزد سابق سهون یعنی بیون بکهیون توی زندگیشون پیدا شد ! به نظرتون زندگی مشترک ده ساله ی سهون و لوهان میتونه همچنان بی نقص بمونه یا یه بارون سهمگین و سی...