Part 31

301 41 0
                                    

بکهیون که از لمس های گستاخانه و همچنین تحقیر شدن توسط چانیول خسته شده بود ، با عصبانیت فریاد زد :

+آره ، من سهونو بوسیدم ، چند بار هم بوسیدم ، هر روز هم مبیبینمش و میبوسمش . به اینکارمم افتخار میکنم و همچنان بهش ادامه میدم . خوب ، حالا که مطمئن شدی ، بگو ببینم ، میخوای باهام چیکار کنی ؟ هان ؟

چانیول با شنیدن تایید بکهیون ، نیشخندی زد و پرسید :

-که بوسیدیش ، هان ؟ از اینکارتم خیلی خوشحالی و افتخار هم میکنی ، مگه نه ؟

بکهیون سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و با قاطعیت گفت :

+آره ، که چی ؟ اصلا اگه بخوام باهاش بخوابم هم به تو ...

و جمله اش به خاطر سیلی محکمی که چانیول به صورتش زد ، ناتمام ماند . چانیول بدون اینکه به بکهیون مهلت زدن حرفی را بدهد ، با عجله او را سمت اتاقش کشید . سپس بکهیون را داخل اتاق هل داد و فریاد زد :

-دیگه اجازه نمیدم بهش نزدیک شی بیون بکهیون . تو مال منی و به هیچ حرومزاده ای اجازه نمیدم حتی عطرتو هم استشمام کنه چه برسه به اینکه بخواد باهات .‌‌‌..

از شرمندگی به خاطر کلماتی که میخواست به زبان بیاورد ، نتوانست جمله اش را تمام کند . با کلافگی موهایش را بهم ریخت و سپس نیم نگاهی به صورت خیس از اشک بکهیون که با دستش جای سیلی روی صورتش را میمالید ، انداخت و ادامه داد :

-اون متأهله لعنتی ، هیچ میدونی داری چه بلایی سر موجودات اطرافت میاری ؟ غرور منو له میکنی ، احساسات سهونو به بازی میگیری ، لوهانو از بین میبری و از همه مهم تر ، خودتو از اینی که هستی پست تر جلوه میدی . آخه اون اوه سهون لعنتی چیش از من بهتره ؟ من چی کم دارم بکهیون ؟ کجای راهو اشتباه رفتم بکهیون که منو کنارم گذاشتی ؟ آخه من لعنتی چرا به چشمت نمیام ؟ دارم آب میشم ولی نمیبینی بکهیون ، باهام کاری کردی که به خدا قسم ، مرگو به این زندگی کوفتی ترجیح میدم ، چی ازم میخوای هیونا ؟

بکهیون با عصبانیت سمت چانیول چرخید و در حالی که با چشم هایی سرخ شده به او زل میزد ، گفت :

+دیگه مرده و زندت برام فرقی نمیکنه چانیول پس برو به درک ! دیگه به هیچ وجه تو این خونه ی لعنتیت نمیمونم !

و خواست سمت در برود که چانیول با عجله پیشدستی کرد ، کلید اتاق را از روی در برداشت ، بیرون رفت و به سرعت در را بست . پس از قفل کردن در فریاد زد :

-هیچ جایی نمیری بکهیون ، تا تکلیفمو با اون اوه سهون عوضی مشخص نکردم ، هیچ جایی نمیری . تا زمانی که من بخوام ، تو همین اتاق میمونی .

بکهیون با عصبانیت مشت هایش را روی در کوبید و فریاد زد :

+درو باز کن پارک چانیول ، ازت متنفرم چانیول ، درو باز کن ! دیگه نمیخوام تو این عمارت کوفتی بمونم ، درو باز کن .

Life Along the Rainy RouteWhere stories live. Discover now