♥8⚠️

836 83 15
                                    


🐺کامیار🐺

بعد اینکه بوسیدمش...
حس خوبی به وجودم تزریق شد!♡

ولی مطمئنا خیلی زود بود...
اون گیج نگاهمون کرد...
=من باید برم...یعنی...

حرفش رو قطع کردم و به این دل مشغولیش پایان دادم...
_بیا عزیزم کامیار میرسونتت خونتون!:)♡

نگاهی مطمئن به کامیار کردم که اونم تایید کرد...
_آره بهتره خانواده ات رو نگران نکنی عزیزم!:)♡

لبخندی بهمون زد که قبل خروجش گفتم شماره ام رو تو گوشیش ذخیره کنه و با کامیار از ویلا خارج شدن...

بعد رفتنشون کلافه بودم!:(
انگاری یه تیکه از وجودم رفته بود!:(♡
آخه چرا اینقدر این پسر ماهه!♡_♡

هوفی کشیدم و خیلی خوشحال بودم که چنین موجود شیرینی رو نجات دادم!☆_♡

رفتم سمت آشپزخونه و تصمیم گرفتم فرنی درست کنم...
از روی دست مادرم یاد گرفته بودم و این اولین باری بود که آشپزی میکردم و بهتر بود خودم رو سرگرم کاری کنم تا به نیمای وجودم فکر نکنم!:(♡

طرز درست کردنش رو توی ذهنم مرور کردم و حتی از گوگل هم کمک گرفتم...
انگار بعد دیدن نیما کلی انرژی پیدا کرده بودم و میخواستم نقش خوبی رو توی زندگی سه نفره ی آینده مون داشته باشم...
مثلا بتونم به عنوان یه ددی آشپزی کنم یا حتی خونه رو تمیز کنم یا...
من سالها منتظر این اتفاق بودم و حالا که یکی به عنوان پسر کوچولومون به دلم نشسته باید بهترین باشم!☆_♡

بعد درست کردن فرنی کمی طعمش رو مزه کردم بنظر خوب میومد و شیرینیش خوب بود!☆_☆
همش رو توی یه کاسه ریختم و بعد اینکه کمی سرد شد شروع به چشیدنش کردم...
وات د فاک...
خیلی خوب شده بود!♡_♡

در ویلا باز شد و شخصی پر سر و صدا وارد شد...
اول صدای پرتاب کفش به گوشه ای از جا کفشی...
بعد پرتاب سوییچ روی میز و آه بلند...
_سامیارم کجایی؟!:)♡

متعجب صداش زدم...
+کامیار؟!:/

اومد توی چارچوب در آشپزخونه وایساد...
_جانم؟!:)

خندیدم...
+میدونستی گاهی وقتا خیلی پر سر و صدایی؟!:)

چشمکی زد و سری تکون داد و اومد نزدیکم و گردنم رو بوسید و متعجب به کاسه ی فرنی نگاه کرد...
_این کاره کیه؟!

ریزخندیدم و پر غرور...
+من درست کردم دیگه...سامیار هنرمند!:)☆

خندید...
_نه بابا این بچه نیومده داره باعث تغییراتی توی سامیارم میشه!اگه میدونستم میخوای اینقدر عوض بشی حتما این بچه خرگوش رو با دندونام میگرفتم میاوردم پیش خودمون!♡_♡

به اینکه همش خودش رو یه ببر قوی برای من میدونست لبخندی زدم...
+اونجوری که بچم دردش میگیره یکم ملایم تر و با آغوش گرم!:)♡

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now