🐯🐺🐰⭐🌙

354 50 8
                                    

🐺سامیار🐺

هم نیما و هم کامیار خوابیده بودن...
نمیتونستم بخوابم...
نیما توی بغلم بود و کامیار هم از پشت بغلم کرده بود...
یه دستش دورم بود و یه دستش روی برآمدگی شکمم...
لبخندی با عشق زدم و دستم رو روی دستش گذاشتم!♡

از وقتی که فهمیده بود پسره و به خواسته اش رسیده بود یه لحظه از جلوی چشام کنار نمیرفت و عین پروانه دورم میچرخید...
گاهی خنده ام میگرفت از کاراش و گاهی گریه!

برگشتم سمتش...
لبخندی به صورت مردونه و جذابش زدم...
لبام رو روی لباش گذاشتم و آروم بوسیدم...
روی چشاش و روی پیشونیش و گونه ی استخوونیش هم بوسه زدم...
لبخندی زد و چشاش رو نیمه باز کرد...
میدونستم همیشه هوشیاره حتی بین خواب...
آروم زمزمه وار لب زدم...
🐺بازم بیداری بدجنس؟!:)♡

آروم خندید و دست رو یه طرف صورتم گذاشت و روی صورتم رو نوازش کرد...
🐯مگه میشی با این خوشی که وارد زندگیم شده راحت بخوابم؟!:)♡

لبخندی زدم...
اما یهو هوس آب هویج بستنی کردم...
با چشای مظلوم لب زدم...
🐺کامی جونم یه چیز بگم نه نمیگی؟!:(

لبخندی زد...
🐯بگو قربون چشات بشم!:)♡

با ذوق و عین پسر کوچولوها خندیدم...
🐺دلم آب هویج بستنی میخواد!☆~♡

اولش کلافه شد اما بعدش خندید...
🐯یعنی ما باز یه لحظه فضا رو درماتیک کردیم و این ووروجک بهش برخورد و هوس یه چیز کرد؟!:(:)

با حرص به برآمدگی شکمم اشاره کرد...
خندیدم...
اما جلوی دهنم رو گرفتم که مبادا نیمای حساسه خواب بیدار بشه و نق بزنه!

مشتی به سینه اش زدم...
🐺به من چه پسر خودته و خودت کردیش تو من پس باید جور هوسای گاه و بیگاهش رو بکشی!:(

خندید و دست روی چشمش گذاشت و از روی تخت بلند شد...
🐯چشم من میرم و برمیگردم اما فکر نکن یادم رفته شرط رو باختی عزیزم!:)

سوالی نگاهش کردم که چشمکی زد...
نزدیک صورتم لب زد...
🐯بچه پسر شد و جنابعالی دختر میپنداشتین!:)

بلند دم و دست به سینه نشستم و حالت قهر گرفتم...
خندید و روی سرم رو بوسید و رفت...

یعنی فقط خدا میدونست شرطش چیه!:(

🐯کامیار🐯

تا گرفتن آب هویج بستنی و رسیدن به خونه نیم ساعتی طول کشید...
وقتی رسیدم سامیار توی حال نشسته بود روی مبل...
پشتش بهم بود...
رفتم سمتش و روی سرش رو بوسیدم اما یهو تکون خورد و تقریبا پرید...
متعجب نگاهش کردم که دیدم صورتش خیس اشکه...
نگران نشستم جلوی پاهاش...
از چونه اش گرفتم و سرش رو بالا آوردم...
یهویی اومد پایین و خودش رو توی بغلم جا داد...
بغلش کردم و نوازشش کردم...
ترسیده بود خیلی اول گذاشتم کمی آروم بگیره و احساس امنیت کنه...
چند دقیقه ای طول کشید...
وقتی آروم شد از نوازش موهاش دست نکشیدم...
دم گوشش لب زدم...
🐯نمیخواد بگه از چی اینقدر ترسیده گرگه خوشگلم؟!:)♡☆

L💘VE's BERMUDADonde viven las historias. Descúbrelo ahora