🌙کیهان🌙
بدنم رو به انفجار بود...
داغ بودم...
سالها دوری و حالا تا این اندازه نزدیکی داشت دیوونم میکرد!♡~♡لباش رو...
بدنش رو...
نمیبوسیدم...
میبلعیدم...
صدای نالهاش قانعم نمیکرد...
بیشتر میخواستم...
بیشتر و عمیقتر میبوسیدم و میمکیدم...
بدنم نیاز به ادغام شدن داشت...
عضوم شدیدا داغ شده بود و برای رسیدن به نیازش نبض میزد و تمنا میکرد!ولی باید کمی مراعات میکردم...
از روی رفتار و نگاهاش میشد فهمید اولین رابطه ی عمرشه...
حتی با اون دختره هم در حد حرف و قرار بود!وقتی بین پاهاش نشستم...
شروع کردم به بازکردن دکمهای پیرهن مردونم...
با چشای خمار نگاهم کرد...
پوزخندی زدم و دستم رو نامحسوس سمت عضوش بردم...
از روی شلوارش فشردمش...
چشاش رو بست و صورتش جمع شد...
⭐اوممم...آههه...کی...کیهان...توگلویی خندیدم و پیرهنم رو تو یه حرکت درآوردم و انداختم پایین تخت...
روی بدنش خیمه زدم...
چشاش رو بست...
حتی از ترس لباش رو روی هم فشرد...
لبخندی زدم...
روی موهاش رو نوازش کردم...
🌙خب انگاری اینجا یه پسر کوچولویی داریم که میترسه؟!:)چشاش رو آروم باز کرد...
⭐من...من...یه ابروم رو سوالی بالا دادم...
آب دهنش رو قورت داد...
⭐خب...من...یهو کلافه مشتی به سینه ام زد...
⭐کیهان داری اذیتم میکنی!:(خندیدم...
روی گونه ی گل انداخته اش رو بوسیدم...
🌙قربونت برم خب اگه سکس اذیته باشه دیگه ازت نمیخوام...یهو پرید وسط حرفم...
⭐نه...نه...من منظورم این نبود...لبخند شیطونی زدم...
یهو فهمید چه سوتی داده...
من رو از روی خودش کنار زد و برگشت و سرش رو توی بالشت فرو برد...
همینجور شروع کرد به نق زدن...
خندیدم...
دم گوشش لب زدم...
🌙شیشش بیبی تو ماله منی...پس هر وقت میلم باشه من و تو یکی میشیم...هوم؟!:)♡بعد حرفم تو به حرکت برگردوندمش و دستام رو دو طرف یقه اش گذاشتم و به دو سمت کشیدم...
تا آخرین دکمه اش کنده شد...
آهی کشید...
خیره توی چشای آبیش...
دستم رو سمت دکمه ی شلوارش بردم...
بازش کردم...
زیپ شلوارش رو کشیدم پایین...
وقتی دستم رو زیر لباس زیرش بردم لرزید...
سرش رو گذاشت روی بالش و آه عمیقی کشید!♡🐯کامیار🐯
سفر زودی گذشت...
توی یکی از خونه ویلاییهایی که قبلا با یکی از وکیلامون هماهنگ کرده بودیم اقامت پیدا کردیم...
برای امیر آدرسش رو فرستادم...
حتی چند روزی بود که خبری ازش نبود و واقعا باید باهاش درموردش حرف میزدم و علتش رو میپرسیدم!:/خونه ی تهران رو برای فروش گذاشتم و کاراش رو سپردم به وکیلمون...
اونم خوب از پسش براومد و قبل رفتنمون پول خونه رو ریخت به حسابمون!
تا اینجا همه چیز خوب پیشرفت و هیچ مشکلی از لحاظ سفر و اقامت نداشتیم!☆_♡وقتی رسیدیم نیاز به هیچ تمیزکاری نبود...
خونه دوبلکس بود و حاضر...
حیاط و استخر و امکاناتش کامل بود!☆~☆نیما با کلی خواهش ازم اجازه گرفت و رفت سمت استخر و آب بازی!
منم سامیار رو بردم سمت اتاق تا یکم استراحت کنه...
خودمم رفتم برای گرسنگیمون یه کاری بکنم!
ESTÁS LEYENDO
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...