🐺سامیار🐺
سه نفری یه اتاق توی هتل بلند و بالای نیویورک گرفتیم...
نیما خسته ی راه رفت بود و خب چشای دریایی خمار...
کمکش کردم لباساش رو دربیاره...
خواستم لباس خواب تنش کنم که نزاشت و تنها با یه باکسر رفتم زیر ملافه و چشاش رو بست...
لبخندی زدم و روی صورتش رو بوسیدم و شب بخیری دم گوشش زمزمه کردم...
لبخندی زد و شب بخیر گفت!کامیار هم رفته بود حموم...
رفتم سمت حموم و درش رو باز کردم...
اما...
یه محض باز کردن بخار آب داغ و بوی لوسیون بدنش پیچید توی اتاق...
یه آن حس کردم میخوام بالا بیارم...
سمت روشویی دوییدم...
عوق میزدم اما هیچی...
کامیار با شنیدن صدام اومد سمتم...
مطمئنم این بو داشت حالم رو بهم میزد...
دستم رو روی سینه اش گذاشتم...
🐺کامیار برو بوت دارم حالم رو خراب میکنه...دوباره عوق زدم...
کامیار متعجب نگاهم کرد...
🐯چی میگی سامیار من همین الآن زیر دوش بودم!:(کلافه نگاهش کردم...
🐺این لوسیون لعنتیت حالم رو بهم میزنه...خندید و اومد جلوتر...
دیگه نشد خودم رو نگه دارم...
سرم رو برگردوندم و هر چی خورده و نخورده بودم توی سینک خالی کردم...🐯کامیار🐯
دیگه واقعا داشتم به همه چیز شک میکردم...
والا این چیزایی که ازش میدیدم از یه مریضیم جدی تر بود...
سریع لباس پوشیدم...
رفتم سمت اتاق امیر...
در زدم...
با تاخیر در رو باز کرد...
تا من رو توی چارچوب در دید...
نگران لب زد...
⭐نگو سامیار چیزیشه؟!:(سری تکون دادم...
نگران دویید سمت اتاقمون...
پشتش دوییدم...
سامیار شکمش رو داشت و روی تخت توی خودش جمع شده بود...
با دیدن امیر بی حال لب زد...
🐺امیر دارم میمیرم...درد دارم...آییی...امیر نگران کیفش رو گذاشت روی تخت...
نبضش رو گرفت...
تبش رو چک کرد...
⭐تبم داره متاسفانه!:(نگران کنار سامیار نشستم...
دستش رو گرفتم...
🐯نمیشه همین الآن ببریمش بیمارستان؟!:(سری تکون داد...
⭐آره باید ببریمش...میترسم تبش بالا بره و خب هر چه سریع تر بدنش آزمایش بشه بهتر میتونیم بفهمیم مشکل از کجاست!:/تایید کردم...
به صورت درمونده سامیار خیره شدم...
روی پیشونیش رو بوسیدم...
🐯نترس زندگی من...همه چیز تموم میشه!:)♡لبخند بیحالی زد...
🐺کامی ببخشید بهت گفتم بو میدی...خندیدم...
امیر هم خندید...
⭐واه کاره خوبی نکردی داداشم...شوهر به این جذابی داری نوبره والا مخصوصا روی تخت...زدم تو بازوش...
🐯امیررر!:/خندید و بازوش رو مالید...
⭐د خب نزن دیگه کبود میشه پارتنرم فکر میکنه بهش خیانت کردم!:)خندیدم...
نزدیک صورتش گفتم...
🐯آخ نمیدونی چقدر دوست دارم زیر یکی جر بخوری اونوقت کمتر ادای تاپا رو دربیاری جوجه رنگی!:)امیر حرصی زد تو سینه ام...
قهقه زدم...
سامیار هم خندید...کیفش رو جمع کرد...
با جدیت لب زد...
⭐داداشم من استریتم...نکنه باید به زنم بدم و نمیدونم؟!:/پوزخندی زدم...
🐯بچه سر و ته اون پایینیت سه سانته...تو رو چه به تاپ بودن...عصبی اومد سمتم و کیفش رو کوبید تخت سینه ام...
گرفتمش و با خنده روی تخت افتادم...
BINABASA MO ANG
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...