⭐امیر⭐
وقتی به بیمارستان رسیدیم بعد از ملاقات سامیار و دیدن سه قلوهای خوشگلش سمت اتاق جیسون رفتم.
با لبخندی شیطون نگاهم کرد که با عصبانیتی ساختگی سمتش رفتم و از یقه اش گرفتم و گفتم:
جیسون یعنی اینقدر بی شعوری که با بازی که این دو نفر راه انداختن راه اومدی و بهترین دوستت رو آزار دادی؟!خندید و گفت:
چیشد حالا مگه همش یکم حرص خوردی...سیلی به بازوش زدم و گفتم:
مردم و زنده شدم...داشتم دیوونه میشدم...دستش رو ماساژ داد و گفت:
سوپرایز به این قشنگی...قشنگ یه دور بردت اون دنیا...اصلا مگه بده اینقدر همسرت هیجان میسازه برات...کیهان هم باهاش خندید که حرصی گفتم:
جیسون بیا از جلوی چشام دورشو تا یکیمون همین اتاق بغل بستری نشده!با خنده دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا گرفت که کیهان اومد سمتم و از پشت بغلم کرد و روی صورتم رو بوسید و گفت:
قربونت برم جیسون که مقصر نیست اگه هم بخوای کسی رو اینجا بزنی و تنبیه کنی همسرت اینجاست...تمام و کمال در اختیارت!اخمی کردم و رفتم سمت جاستین و رادوین رو از بغلش گرفتم و گفتم:
فقط میخوام برم خونه...خستم!
YOU ARE READING
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...