♥69/2⚠️

183 19 0
                                    

⭐امیر⭐

وقتی به بیمارستان رسیدیم بعد از ملاقات سامیار و دیدن سه قلوهای خوشگلش سمت اتاق جیسون رفتم.

با لبخندی شیطون نگاهم کرد که با عصبانیتی ساختگی سمتش رفتم و از یقه اش گرفتم و گفتم:
جیسون یعنی اینقدر بی شعوری که با بازی که این دو نفر راه انداختن راه اومدی و بهترین دوستت رو آزار دادی؟!

خندید و گفت:
چیشد حالا مگه همش یکم حرص خوردی...

سیلی به بازوش زدم و گفتم:
مردم و زنده شدم...داشتم دیوونه میشدم...

دستش رو ماساژ داد و گفت:
سوپرایز به این قشنگی...قشنگ یه دور بردت اون دنیا...اصلا مگه بده اینقدر همسرت هیجان میسازه برات...

کیهان هم باهاش خندید که حرصی گفتم:
جیسون بیا از جلوی چشام دورشو تا یکیمون همین اتاق بغل بستری نشده!

با خنده دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا گرفت که کیهان اومد سمتم و از پشت بغلم کرد و روی صورتم رو بوسید و گفت:
قربونت برم جیسون که مقصر نیست اگه هم بخوای کسی رو اینجا بزنی و تنبیه کنی همسرت اینجاست...تمام و کمال در اختیارت!

اخمی کردم و رفتم سمت جاستین و رادوین رو از بغلش گرفتم و گفتم:
فقط میخوام برم خونه...خستم!

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now