🐯🐺🐰⭐🌙

296 50 18
                                    

🐺سامیار🐺

با اومدن کامیار و نیما امیر و کیهان رفتن سمتشون و باهاشون دست دادن و احوال پرسی کردن.
نیما دویید سمتم و محکم بغلم کرد و گفت:
ددی دلم برات یه ذره شده بود!

خندیدم و روی مو هاش رو بوسیدم و گفتم:
آخه تو که یه روز فقط ندیدیم...

میون حرفم پرید و با لبای آویزون گفت:
خب یه روز میشه بیست و چهار ساعت و بیست و چهار ساعت میشه هزار و خورده ای دقیقه و هر دقیقه...

خنده ام گرفت و گفتم:
خیله خب کجا داری میری پسر گلم!

با ناز خندید که روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
برو دست و صورتت رو بشور که داداشیت منتظره!

با ذوق رفت سمت سرویس.
عاشق آهیل بود و نگه داری ازش رو خیلی دوست داشت.
همیشه میگفت شیر دادنش رو به اون بسپارم و وقتی آهیل با ملچ و ملوچ به شیشه شیرش مک میزد ذوق میکرد!

کامیار امیر و کیهان رو سمت پذیرایی برد و گفت از خودشون پذیرایی کنن.
سمت آشپزخونه رفتم.
واقعا نمیتونستم باهاش رو به رو بشم و عین امر واقعا محال بود!
وقتی عشقت بشه مرد زندگیت دیگه هیچ راه فراری نیست!

اومد توی آشپزخونه و با لبخندی گفت:
سلام زیبای خفته ی من!

آروم خندیدم و وقتی اومد سمتم سیلی نمایشی تو گوشش زدم که خندید و از پشت بغلم کرد و محکم روی گردنم رو بوسید و وقتی گازی از گوشم گرفت با اخم و اعتراض گفتم:
عههه خب وحشی نشو یه بار!

خندید و روی گوشم رو بوسید و گفت:
چرا بدت سرده عزیزم؟!

از نزدیکیش بهم پراز استرس شده بودم.
میترسم بویی ببره.
بدنم سرد شده بود!

لبخندی نصفه و نیمه زدم و گفتم:
چیزی نیست حتما بخاطر اینه که لباس کم پوشیدم یا تو همیشه داغی!

خندید و گفت:
بهتره بگی گرمای وجودم با دیدن روی ماهه همسرم بیدار میشه!

خندیدم که لباش رو روی لبام گذاشت و بوسید!
وقتی گفت میره پیش کیهان کمی بدنم ریلکس شد.
بعد رفتنش امیر اومد و گفت:
کمک نمیخوای سامیار؟!

سری تکون دادم و گفتم:
چرا باید گوشت ها رو سیخ بزنم!

سری تکون داد و بعد از اینکه ظرف گوشتی رو که مواد زده بودم از یخچال بیرون آوردم و روی میز گذاشتم مشغول سیخ زدنشون شدیم.

امیر نگاهی بهم کرد و آروم و با نگاهی به در و موقعیت کامیار و کیهان گفت:
این خونی که ازت گرفتم جوابش رو فردا صبح بهت از طریق پیامک میگم که اگه خواستی پاکش کنی!

تایید کردم و با استرس گفتم:
اگه حامله باشم چی؟!چه فایده ای داره پاک کردنش؟!

نگاه نگرانی بهم کرد و گفت:
خب ممکنه از اون مرتیکه ی آشغال نباشه!

این حرف دلگرمم میکرد اما باز هم استرس توم بود!

با اومدن نیما حرفمون قطع شد.
نیما با لبخندی رو به امیر گفت:
عمو شما هم عین ددی نینی آوردی؟!

به حرفش خندیدیم و امیر با حرص گفت:
آخه بچه من کم از دست این کیهان میکشم بعد بخواه براش بزام؟!

نیما با شیطنت گفت:
حدس میزدم عموی جذابم همه چیزش هات باشه!

به حرفش خندیدم و امیر با حرص خواست بره سمتش که نیما پابه فرار گذاشت!

به حرفش خندیدم و امیر با حرص خواست بره سمتش که نیما پابه فرار گذاشت!

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

و

ای من از شدت ذوق مردمممممم

ذوق مرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
عشقامممممممممممممممممممممممم
کنار همممممم تو یه کادرررررررررر
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
قیافه ی کامیار داره داد میزنه تازه مخ سامیاری رو زده و خر ذوقه😆👍❤️

L💘VE's BERMUDATempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang