🌙کیهان🌙
وقتی بالای سرش حاضر شدیم جیغ زدنش بیشتر شد که کمتر نشد.
امیر با نگرانی بغلش کرد و بوسیدنش و نوازشش کرد و سعی کرد آرومش کنه اما اشک هاش گوله گوله از چشای مشکی تیله ایش پایین میریخت.خودمم حسابی تلاطم شده بودم و این بار خودم بغلش کردم و هر چی دم گوشش باهاش حرف زدم نتونستم آرومش کنم و هر چی نوازش کردم و بوسیدمش بی فایده بود.
امیر با بغض رو بهم گفت:
بپوش بریم بیمارستان...بدون معطلی تایید کردم و در حد چند دقیقه توی ماشین نشستیم و راه افتادیم.
توی بیمارستان به سمت بخش کودکان رفتیم.
وارد اتاقی خالی از بیمار شدیم.
امیر سریع معاینه اش کرد.
اونقدری گریه کرده بود که بیحال شده بود و فقط اشک هاش میچکید و نق میزد.دست هاش میلرزید و دست هاش سرد شده بود.
میدونستم اگه یه ذره دیگه این وضعیت متشنج ادامه پیدا کنه پس میوفته.با معاینه اش اخمی میون پیشونیش نشست و گفت:
دلش درد میکنه...مسموم شده یا اون شیر خشکش باید عوض بشه...حدس میزدم مواد پروتئینی و ویتامینش بالا باشه و براش سنگین باشه!سر رادوین رو روی شونه ام گذاشتم در حالی که نق نق میکرد.
روی سرش رو بوسیدم و آروم پشتش رو نوازش کردم و گفتم:
بهتره به دوستت که پزشک همین بخش کودکان زنگ بزنی و بگی که بیاد بیمارستان تا یه تشخیص درست تر بده...هوم؟!سری تکون داد و گفت:
حتما...فقط الآن باید بهش یه آمپول بزنم تا دل دردش خوب بشه!نگاهی به رادوین خواب آلود کردم و گفتم:
ممکنه بازم گریه کنه...کلافه آمپول رو آماده کرد و گفت:
امیر بچه هست دیگه...میخوای مقاوم وایسه و سوزن فرو بره تو پوست و گوشتش؟!
STAI LEGGENDO
L💘VE's BERMUDA
Storie d'amoreبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...