♥19/2⚠️

279 42 17
                                    

🐯کامیار🐯

وقتی از سوپر مارکت کلی خوراکی خریدم و اومدم خونه نیما داشت با سگ ها بازی میکرد و خرگوشش هم دنبالشون بالا و پایین میپرید.
آهیل هم توی کریرش بیدار بود و داشت به سقف نگاه میکرد.
توی دلم کلی قربون صدقه اش رفتم و خودم رو بهش رسوندم و نرم روی پیشونیش رو بوسیدم و رو به نیما گفتم:
اینقدر ندو اینور اونور بچه بیا این خرید ها رو ببر توی آشپزخونه!

اومد جلو و پلاستیک ها رو ازم گرفت که روی مو های فرفریش رو بوسیدم و گفتم:
ددی خوشگلت کوش؟!

همینجور که سمت آشپزخونه میرفت لب زد:
رفتش حموم...میدونی که چقدر وسواس داره یه لحظه بدون حموم نمیتونه!

سری تکون دادم و آهیل رو بغل کردم و روی لوپ توپولش رو بوسیدم و گفتم:
اوخخخخ اگه میدونستم تخم و ترکه ام اینقدر خوردنیه زودتر اقدام میکردم...

نقی زد که خندیدم و روی لباش رو بوسیدم.
توی بغلم سرش رو روی شونه ام گذاشتم و عطرش رو نفس کشیدم.
وقتی سامیار از توی حموم نیما رو صدا زد سمت اتاق رفتم.
نیما مشغول چیدن خوراکی ها توی کابینت بود.

حوله میخواست که بردم سمت حموم و دادم دستش و با دیدن آهیل توی بغلم حرصی گفت:
صد بار گفتم وقتی میری بیرون همینجوری نیا بچه رو بغل بگیر اولش باید بری حموم و لباست رو عوض کنی!

با شوک خندیدم و گفتم:
یعنی سر رفتن به سوپری باید برم حموم تا بتونم بچه ام رو بغل کنم؟!

جدی لب زد:
هوای بیرون ممکنه آلوده باشه و بچه مریض بشه!

آه کلافه ای کشیدم و گفتم:
واقعا نمیفهمم این دوران بارداری چی داره که همه میگن خیلی شیرینه والا ما که جز بدبختی چیزی ندیدیم ازش!

حرصی حوله رو زد به بازوم و گفت:
جوابم رو نده کامیار میدونی که وسواسم...اصلا به حرف هام توجه نمیکنی و...

با کمال ناباوری داشت گریه اش میگرفت!
قبل اینکه بخواد اشکش دربیاد آهیل رو روی تختش خوابوندم و سمتش رفتم و از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم:
باشه عشقم چشم همین الآن میرم حموم خوبه؟!

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now