♥58/2⚠️

205 27 0
                                    

⭐امیر⭐

صبح با سیلی هایی که با دست کوچولویی روی صورتم مینشست چشم باز کردم.

با درد خندیدم و یهو بغلش کردم و روی تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم با اخمی مصنوعی لب زدم:
این شیطوونک رو بخورم تا دیگه دست روی ددی بلند نکنه؟!

لباش رو غنچه کرد و لب زد:
هو...هو...هو...

لبام رو روی لباش کوبیدم و عمیق بوسیدم که خندید و با خنده لب زدم:
اوخخخ من فداش بشم عروسک من!

روی گردنش رو هم بوسیدم و بغلش کردم و بلند شدم و گفتم:
ددی جذابت کجاست پس؟!

با انگشت به در اشاره کرد که برای اولین بار این حرکتش رو میدیدم و ذوق زد دستش رو بوسیدم و گفتم:
دیگه عسل بابا داره بزرگ میشه...نمیخواد قشنگ بگه بابا؟!

با خنده ی نازی سرش رو به سینه ام چسبوند و نوک سینه ام رو میون انگشت هاش گرفت و لب زد:
به...به...

متعجب از حرکات و حرف های یهوییش لب زدم:
چرا اینقدر دلبر شدی تو رادوین بابا؟!دیگه غش دارم میکنم...

قهقه زد بخاطر حرفم.
پا به پاش خندیدم و وارد حال شدم و کیهان رو صدا زدم که جواب نداد و یهو با زنگ خوردن گوشیم سمتش رفتم و از روی میز کنار تختی برداشتم و با دیدن اسم جیسون لبخندی زدم و برداشتم.

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now