♥37⚠️

492 59 22
                                    

🐰نیما🐰

بوسیدنش بهم حس زندگی میداد...
جوری که دوست داشتم تا همیشه توی آغوشش باشم و لبام روی لباش باشه و تکون نخورم!♡

کامیار هم عین همیشه زودی داغ میشد...
جای جای بدنش رو میبوسید...
اما طولی نکشید که سامیاری حرصی بلند شد و نشست...
🐺آخه کامیار من گشاد شدم از بس بهت دادم بس کن دیگه!:/

کامیار خندید...
از بازوش گرفت و توی بغل خودش نشوند...
از پشت محکم بغلش کرد...
سامیار زد روی دستاش تا از دورش بازش کنه...
اما کامیار محکمتر نگهش داشت...
صدای ناله اش از حلقه ی محکم دستاش دور کمرش بلند شد...
🐺کامی ول کنه میزنم لهت میکنما!:/

کامیار بازم خندید...
خودمم به غر غرای سامیاری میخندیدم...
کامیار محکم گوشش رو بوسید...
🐯آخ فداشم...چیشده خانومی پریودی نمیتونی بهم بدی؟!:)♡

سامیار برگشت سمتش و بدون معطلی زد توی گوشش...
صدای قهقه ی کامیار بلند شد...
سامیار سعی کرد پسش بزنه اما نتونست...
اصلا مگه کسی حریف زور بازوش بود؟!☆~☆

در حالی که سامیار داشت به گریه میوفتاد نگاهش کرد...
🐺من نخوام بهت بدم باید کی رو ببینم؟!:(

کامیار بازم خندید روی گردنش رو بوسید...
🐯اگه نمیخوای کافیه بگی نمیخوای عزیزم!:)♡

سامیار لبخندی بهش زد و خواست از روی تخت بلند بشه که...
کامیار نگهش داشت و دم گوشش لب زد...
🐯البته منظورم اینه که بگی نمیخوای تا به جای خشن عاشقانه پیش برم!:)♡

سامیار آهی کشید...
🐺هر کاری میخوای بکن اصلا!:/

کامیار لبخند شیطونی زد...
روی تخت کوبیدش...
سامیار آیی گفت...
زد محکم به بازو و سینه اش...
🐺یکم یواشتر وحش...

حرفش با کوبیده شدن لبای کامیار روی لباش قطع شد...
با ذوق سمت کامیار رفتم...
لب روی گردنش گذاشتم...
بوسیدم و تا روی گوشش رو زبون کشیدم...
تو گلویی خندید و از بوسیدن سامیار دست کشید و از گردنم گرفت و لبام رو مکید و بوسید...
وقتی از لبام فاصله گرفت از بازوی سامیار گرفت و بلندش کرد و همینجور که ازش لب میگرفت...
با شیطنت دست روی عضوش گذاشتم و روی بازوش رو با اشتیاق گاز گرفتم...
انگار خوشش اومد که سریع باکسرش رو پایین کشید و روی لبام رو بوسید...
🐯خرگوشک برای ددی آماده اش کن که خیلی تشنه هست!♡~♡

ریزخندید و دوباره روی لباش رو بوسیدم...
خم شدم و با دست روی عضو سفت شده اش رو مالیدم و لبم رو نزدیک کردم و با شیژنت زبونی به سرش زدم...
به صورتش نگاه کردم...
سرخ شده بود و بدنش داغ...
لبخندی زدم و تا جایی که توی دهنم جا میشد وارد دهنم کردمش...
آهی خفه کشید و آروم خودش رو توی دهنم عقب جلو کرد...

🐺سامیار🐺

دست کامیار نوازش وار روی عضوم حرکت میکرد...
بدنم شل شده بود و سرم روی شونه اش بود و ازش لب میگرفتم...

وقتی کامیار نفس کشیدنش تنگ شد...
از گردن نیما گرفت و لبای سرخ و فسقلیش رو وارد دهنش کرد و گازی گرفت...
روی تخت روی شکم خوابوندش...
نیما خمار خندید...
وقتی کامیار از پشت روش خیمه زد کنارش دراز کشیدم و لباش رو بوسیدم و به بازی گرفتم...
با صدای جیغش متوجه خشونت کامیار شدم...
از داغی همیشگیش خندیدم...
🐺کامی نمیری که آروم بودن سرت نمیشه!:)

خندید و از پشت گردن نیما رو بوسید و گازی از شونه اش گرفت...
شروع به ضربه زدن کرد...
نیما سر دومین ضربه سر روی بالش گذاشت و نالهای لذتش شروع شد...
لبخندی به حساسیتش زدم...
روی سرش رو بوسیدم...
سمت کامیار رفتم...
لب روی لبش گذاشتم...
دستش رو سمت عضو کوچولو و صورتی و داغ نیما بردم...
شروع به نوازش کردم...
مالیدم...
طولی نکشید که به کام رسید با نوازشای من و ضربهای کامیار...
همون حالت خوابش برده بود از حرارت بالای بدنش و خماریش...
با خنده روی صورت گل انداخته اش رو بوسیدم و توی بغل خودم کشیدمش...
🐺کوچولوی من ناز و حساسه!♡~♡

وقتی دیدم نفساش گرم شده روی سرش ملافه ای کشیدم...
به سمت حموم رفتم...
کامیار رفته بود توی حموم و نشون میداد اونجا باید ادامه رو بریم...
چون کامیار هنوز کام نشده بود و منم که کاری نکرده بودم...
هنوز پا توی حموم نزاشته بودم که یهو دستم کشیده شد...
خندیدم...
کوبیده شدم به دیوار...
لب روی لبم گذاشت...
آروم آروم سمت وان رفتیم...
اول خودش توی وان نشست و یعد من رو روی پاهاش نشوند...
عضوش رو روی ورودیم حش میکردم و حس نیازم چند برابر میشد...
خمار به بوسهام ادامه دادم...
با حس اینکه دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم...
لبخندی به چهره ی خمارش زدم...
لب روی گردنش گذاشتم و گازی از گوشش گرفتم که آهی کشید...
ریز خندیدم...
عضوش رو با یه دستم گرفتم و مالیدم...
نزدیک لبش لب زدم...
🐺چقدر من رو میخوای عشقم؟!:)♡

خندید و روی لبام رو با صدا بوسید...
🐯تا خوده خدا!:)♡

خندیدم...
عشق کردم از جوابی که داد...
عضوش رو روی ورودیم تنظیم کردم...
آروم آروم روش نشستم...
از بزرگی همیشگیش نالیدم...
اما کامیار مهلت نداد و محکم ضربه ای زد...
لبام رو روی شونه اش گذاشتم و گازی ازش گرفتم و آهی کشیدم...
پشتم رو نوازش کرد و روی گردنم و سینه ام رو بوسید...
🐯آخ تو فقط ناله کن برام چشم قشنگم!♡~♡

تکخنده ای با نفس نفس زدم...
شروع به ضربه زدن کردن...
سر روی شونه اش گذاشتم و خمار ضربهاش و لذت شدم!♡

اونقدری لبام و گردنم رو بوسید که نفهمیدم کی کام شدم و اونم توم خالی کرد!☆~♡

به آرومی ازم بیرون کشید...
بغلم کرد که سر روی سینه اش گذاشتم...
چشام باز نمیشد...
حس خوب آغوشش هم به خماری چشام افزود!♡~♡

L💘VE's BERMUDADonde viven las historias. Descúbrelo ahora