♥29/2⚠️

228 39 0
                                    

️️

🐯کامیار🐯

بخاطر حساسیت های غذایی و رفتاری که پیدا کرده بود مجبور شدیم دوباره ببریمش پیش دکترش.

ازش آزمایش گرفت و جواب آزمایشش رو شک کرد و با کمال ناباوری گفت احتمال اینکه چند تا باشن زیاده!
خب میگفت وقتی یهو چند جور احساسات و حساسیت ها توش به وجود اومده میتونه نشون از چندقلو بودنشون باشه!

توی ماشین نیما تا خوده خونه داشت براشون اسم انتخاب میکرد.
با خنده گفت:
اگه دو تا پسر باشن اسمشون باشه نیما و مانی...اوممم...اگه...

با خنده در حالی سرش رو جلو آورده بود روی لوپش رو بوسیدم و گفتم:
قنده عسل نیمای من یه دونه هست...نمیشه که دو تا بشن!

با ناز خندید و گفت:
خب پس هانی و مانی خوبه؟!

سامیار که آروم بود لبخندی زد و نگاهش رو به شکمش داد که نیما محکم روی صورتش رو بوسید و منم دستش رو گرفتم و عمیق بوسیدم که با ناز خندید و نیما با لبخندی لب زد:
ددی خوشگلم چی دوست داره اسمشون باشه؟!

نگاهی به هر دومون کرد و گفت:
یعنی واقعا باور دارین که چندتان؟!

هر دو با خنده ای از روی ذوق تایید کردیم که گفت:
خب منم از خدامه که خانوادهمون پر جمعیت بشه اما خیلی سخت میشه مراقبت...

نیما جیغی زد و آهیل رو بغل کرد و بوسیدش و گفت:
این طلا کوچولو رو خودم بزرگ کردم نگاهش کن!

خندیدیم و روی مو هاش رو دست کشیدم
و گفتم:
بله پسر بابا مردیه واسه خودش...دیگه نه تنبیه باید بشه و نه ادب...برای خودش کسیه!

روی صورتم رو بوسید و گفت:
نیمایی دوستت داره که!

دست کوچولوش رو گرفتم و فشردم و لبخندی با عشق بهش زدم و سامیار برگشت سمتش و روی پیشونیش رو بوسید و گفت:
هیچ وقت از انتخابی که کردم پشیمون نیستم زندگیه سامیار!

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now