🌙کیهان🌙
لقمها رو پشت هم بهش میدادم بخوره...
حرصش گرفت...
سه تا لقمه توی دهنش بودو داشت سخت میجویید...
لقمه ی چهارم رو هم سمتش بدم که دستم رو گرفت...
لقمهای توی دهنش رو به سختی قورت داد...
خنده ام گرفت...
مشتی به بازوم زد...
⭐میخوای بکشیم بگو؟!:(لوپش رو کشیدم و خیره توی چشای دریاییش لب زدم...
🌙پس من چی بگم که هر روز با نگاه کردن به این دریای نگاهت میمیرم و زنده میشم...حق ندارم یه بار بکشمت؟!:)♡☆لبخند خجلی زد و لقمه رو از دستم گرفت و نزدیک لبم آورد...
⭐بخور اینقدر جنتلمن نباش!:)♡خندیدم...
لقمه رو با نوک انگشتش خوردم...
گازی از نوکش گرفتم که آخی گفت...
⭐دیوونه چرا همچین میکنی؟!:(لقمه رو با لبخندی شیطانی جوییدم...
🌙عاشق طعم گوشت و پوست معشوقش به دلش میچربه نه هیچ غذای دیگه ای مگه نه؟!:)♡نزدیک لباش شدم واین رو گفتم که خندید و زد توی پیشونیم و سرم رو به عقب هول داد...
⭐کیهان اگه فکر کردی دوباره روی این تخت باهات میخوابم کور خوندی!:)پوزخندی زدم...
🌙خب تلاش کن ببینم میتونی از زیر دستم در بری؟!:)بالشت رو برداشت و کوبید توی صورتم...
بلند شد و خواست فرار کنه که...
از پاهاش گرفتم و کشیدم که با صورت افتاد روی تخت...
آی گفت و خندید...
خندیدم و ازپشت روش خیمه زدم...
دستش رو از پشت سمت صورتم آورد و موهام رو کشید...خاطرات قدیمی...
وقتی بچه بودیم و میخواستم اذیتش کنم قلقلکش میدادم...
از پشت روش میوفتادم و قلقلکش میدادم...
اونم دستاش رو پشت میاورد و موهام رو میکشید تا ولش کنم...
حس خیلی خوبی داشت مرور خاطرات به صورت زنده و اونم توی این سن و سال!☆~♡مثه بچگیامون شروع کردم به قلقلک دادنش...
هم خنده میکرد و هم سعی میکرد از زیر دستام در بره...
⭐کیهان...خنده...کی...هان...خنده...ولم کن دیوونه...خنده...تا جایی که نفسش سنگین شد ولش نکردم...
بیحال روی تخت افتاده بود...
برگردوندمش و روش خیمه زدم...
خواستم لباش رو شکار کنم که سیلی به صورتم زد...
خندیدم...
دوباره خواستم ببوسمش که دستش رو برای سیلی سمت صورتم آورد...
از هر دو مچاش گرفتم و کنار سرش میخکوب کردم...
نفس نفس میزد...
حرصی نگاهم کرد...
⭐کیهان...نکن...اجازه ی حرف زدن بهش ندادم و لبام روی لباش کوبیدم...
اولش مقاومت کرد...
پوزخندی به سرتقیش زدم...
دو تا مچاش رو با یه دستم گرفتم...
لب بالاش رو گاز گرفتم و با دست دیگه ام عضوش رو فشار کوچیکی دادم!
چون لباسی تنش نبود از دیشب بعد رابطه تا الآن راحتتر میشد تحریکش کرد!♡~♡نالید...
بدنش منقبض شد...
شل شد...
حرارت بدنش رو به همین زودی حس کردم...
دم گوشش لب زدم...
🌙میدونی وقتی بچه بودیم بیشتر موقعها که همینجوری زیرم اسیر میشدی چقدر ذوق میکردم؟!♡~♡
ESTÁS LEYENDO
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...