♥1/2⚠️

380 55 6
                                    

⭐امیر⭐

وقتی جواب آزمایش همونی بود که همهمون میخواستیم با خوشحالی به سامیار پیام دادم.
اینکه کامیار فهمیده بود سامیار بارداره اولش کلی نگرانم کرد اما وقتی سامیار بهم گفت باهاش کنار اومده تعجبی هم نکردم چون واقعا سامیار و خانواده اش رو دوست داشت!

با گریه ی رادوین به سمت اتاقش رفتم.
بغلش کردم که زودی آروم شد.
لبخندی زدم و روی مو هاش رو بوسیدم و گفتم:
بابایی رو خیلی دوست داری که وقتی بغلت میکنه آروم میشی؟!

کیهان از توی حموم صدام کرد و گفت:
عزیزم حوله ام رو میاری؟!

چشمی گفتم و بعد برداشتن حوله از توی کمدش به سمت حموم رفتم.
به سمتش گرفتم که از مچ دستم گرفت.
سوالی نگاهش کردم که با لبخندی گفت:
هزینه ی زحمتی که کشیدی رو باید بدم دیگه...

خندیدم که دستم رو کشید و لبام رو شکار کرد.
عاشقش بودم که همیشه و هر جایی و هر موقعی به بوسیدنم نیاز داشت.
عاشقش بودم که همیشه قلبش برای وجودم میتپید.
مگه دیگه چیزی هم میشد از خدا درخواست کرد با وجود چنین مردی توی زندگیم؟

🐯کامیار🐯

وقتی حال سامیار دگرگون شد و دنبال آرامش میگشت رو به همه گفتم برن توی اتاق مهمان و استراحت کنن.
البته که سمین و کیمیا هم کمکم کردن تا مادر سامیار رو قانع کنیم که لحظه بیخیال پسرش بشه!

سامیار روی تخت نشسته بود و بغض کرده بود.
نیما هم کنارش بود و آرومش میکرد.
آهیل رو دادم بغل کیمیا و گفتم بخوابونتش.
وقتی گوشی سامیار صدایی داد از توی جیبم بیرون آوردمش.
از بعد اون ماجرا گوشیش دستم بود و بیقرار رسیدن اون نتیجه ی آزمایش ژنتیک بودم.

با دیدن پیامی که از طرف امیر بود و خوندن چیزی که میخواستم بغضم گرفت.

بی توجه به وجود سمین و کیمیا به سمت سامیار رفتم و کشیدمش توی بغلم.
چیزی نگفت و آروم توی بغلم جا گرفت.
به آروم دم گوشش لب زدم:
عشقم ممنونم از هدیه ای که دوباره بهم دادی!

متعجب ازم فاصله گرفت و توی چشام خیره موند.
پیامک رو بهش نشون دادم که یهو زد زیر گریه.
با تلخی خندیدم و میون آغوشم فشردمش و روی صورتش رو عمیق بوسیدم.

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now