♥13⚠️

742 82 36
                                    


🐺سامیار🐺

بعد خوردن ناهار...
کامیار نیما رو بین پاهاش نشوند و دسته ی پی اس فایو رو داد دستش...
_بگیرش ببینم چقدر واردی خرگوشم!:)♡

نیما ریز خندید...
=من همش گیم بازی میکنم بار اولم نیست!:)

دیدن نیما کوچولو اونم بین پاهای کامیار...
باعث میشد ضربان قلبم بالا بره...
دیگه طاقتم برای لمس کردنش و چشیدنش به سر رسیده بود!:(♡

سینی آب شربت لیمویی رو بردم سمتشون و گذاشتم روی میزد...
کامیار با لبخندی نگاهم کرد...
_دست خانوم خوشگلم درد نکنه...شب برات جبران میکنم!:)♡

بالشت کوچیک روی کاناپه رو پر کردم سمتش که توی هوا قاپیدش...
_خب عشقم چرا میزنی...یعنی نمیخوای با همسرت...

آه کلافه ای کشیدم...
+کامی تمومش کن...مگه نمیبینی بچه نشسته!:/

نیما دلخور برگشت سمت کامیار و نگاهش کرد...
کامیار خندید و روی صورتش رو بوسید...
_خرگوش کوچولوی خودمی...پس دیگه نباید خجالت بکشی!:)♡

نیما دست به سینه شد...
=تا من اینجام نمیزارم به ددی سامیارم دست بزنی!:(

از حرف دفاعیش خنده ام گرفت...
+آخخخ قربون ددی گفتنت بشه سامیار!♡~♡

با خندهای زیباش چشمکی زد...
کامیار سری تکون داد و از مچ دستش گرفت و بلندش کرد...
_خب پس آقا نیما هم دیگه میخواد شریک عشقی ما بشه!:)♡

نیما مردد نگاهش کرد...

وقتی رسیدن به اتاق...
منتظر واکنشش بودم...
لابد زود بود براش...
ولی نه هیچ ریکشنی نشون نداد...
با ورودشون به اتاق...
بازم منتظر موندم که صدای اعتراضش رو بشنوم...
صدای جیغی و دادی اومد...
خندیدم...
میدونستم کامیار چیکار کرده...
سریع دوییدم سمت اتاق...
نیما اومد پشتم قایم شد...
پیرهنش توی تنش پاره شده بود...
میدونستم کامیار فقط برای ترسوندنش اینکار رو کرده...
پشتم قایم شده بود و بازوم رو چنگ میزد...
کامیار خندید...
_از زیر دست ددی در رفتن تنبیت دارها آقا نیمای گل!:)♡

خندیدم...
+عزیزم نمیشد یکم ملایم تر با پسرم رفتار کنی...اون حساس و زودرنجه!:)♡

نیما فشار ناخناش رو توی بازوم بیشتر کرد...
=ددی کامیار خیلی خشنه!:(

کامیار پوزخندی زد و اومد سمتمون...
نیما یه گام عقب رفت و چون از بازوم گرفته بود منم با خودش همراه کرد...
کامیار نزدیک و نزدیک تر میشد...
لبخندی شیطانی بر لباش نقش بسته بود...
کلافه از عقب نشینی نیما و نگاهای ترسناک کامیار آهی کشیدم...
+آه...تمومش کنین!:/

به سمت نیما برگشتم و پیرهن پاره شده اش رو درآوردم...
بهم اعتماد داشت که مقاومتی نکرد...
لبخندی بهش زدم و صورتش رو بوسیدم...
+قربونت برم چرا ترسیدی؟!ددی کامیار یه جنتلمن واقعیه و مطمئن باش فقط میخواد بهت لذت بده!:)♡

L💘VE's BERMUDADonde viven las historias. Descúbrelo ahora