🐺سامیار🐺
با احساس پیچش زیر شکمم بیدار شدم!
چشمم به کامیاری که غرق در خواب بود و نیمایی که روش خوابیده بود افتاد.
لبخندی با عشق زدم و روی موهای نیما رو نوازش کردم و روی بازوی حجیم کامیار رو بوسه ای زدم!به آهستگی از جام بلند شدم و سمت حموم رفتم.
نزدیکی در حموم بودم که تکون خوردنش رو حس کردم.
دست روی شکمم گذاشتم و لبخندی با خنده زدم و زمزمه وار لب زدم:
مرسی دیشب اذیتم نکردی عشق ددی!دوباره تکون خورد که ذوق زده نوازشش کردم و گفتم:
قربونت برم میدونم کم طاقتی و دوست داری زودی بیای؟!رفتم سمت حموم و بعد از ورود شیر آب رو روی ولرم تنظیم کردم و توی وان نشستم.
چشام رو بستم تا کمی از درد کمر و زیر شکمم کم بشه.
بعد از شستن بدنم حوله ی تن پوش رو تنم کردم و جلوی آینه وایسادم تا مسواک بزنم.
با دیدن صورتم لبخندی خجل روی صورتم نشست.
راست میگفتن زن های باردار ظریف تر میشن و گونه هاشون پوف میکنه و کل میندازه!
روی گونه هام بی دلیل سرخ شده بود و کمی صورتم پر تر شده بود و بدنمم یکم پر شده بود و بیشتر از همه برجستگی شکمم بود که هم خوشحالم میکرد و هم میترسوندم!
بعد از مسواک زدن دهنم رو آب کشیدم و با حوله ی کوچیکی مشغول خوش کردن موهای نمدارم شدم و از حموم خارج شدم!سمت کمد لباس هامون رفتم و یه هودی اور سایز برداشتم و تنم کردم و بعد پوشیدن لباس زیر و شلوار گرمکنی خواستم برم سمت کامیار و نیما تا بیدارشون کنم که در اتاق زده شد.
رفتم سمت در و نیمه بازش کردم تا دیدی به داخل اتاق نباشه.
کیمیا دست به سینه سر تا پام رو نگاه کرد و گفت:
سلامت کو پسر خوشگله ی داداشم؟!چشمی براش تیز کردم و گفتم:
تا چشت درآد...سلام!چشم غره ای رفت و یهو با لبخند پر ذوق گفت:
میگم به همین زودی کار خودش رو کرد که صورتت عین زن های پا به ماه پوف کرده؟!چقدر داداشم فعله ماشالله...انگشتای دستاش رو شکوند و فوتی توی هوا با صلوات فرستاد و گفت:
کور بشه چشم حسود و بخیل ایشالله!پر استرس از لفظ مسخره ای که گفته بود و حقیقت بود بهش چشم دوختم و گفتم:
بگو چیکار داری خب؟!متعجب نگاهم کرد و گفت:
چته سامی چرا داد میزنی؟!اصلا چرا اینجوری پشت در قایم شدی...داری چی رو پنهون میکنی؟!اونقدری استرس به جونم انداخته بود که نفهمیدم کی دردم گرفت!
با دردی که یهویی توی شکمم پیچید نتونستم حتی یه لحظه روی پاهام وایسم و نشستم روی زمین و آهی کشیدم.
صدا دوییدن کامیار رو شنیدم که به سمتم اومد و با صدای خوابالو و نگرانش صدام زد و از روی تخت بلند شد و اومد سمتم و جلوم زانو زد و گفت:
خوبی سامیارم؟!
YOU ARE READING
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...