♥18/2⚠️

261 40 2
                                    

🌙کیهان🌙

بعد بوسه آروم شده بود اما نگاه هاش شاکی بود!
آهی کشیدم و گفتم:
اشتباه از من بود که گذاشتم صبح بشه و برم دنبالش...

دوباره عصبانیتش بیدار شد و گفت:
یعنی چی که بری دنبالش؟!اون زن هیچ حقی نداره و دادگاه هم میدونه حق با کیه چون ازش امضا داریم که بچه رو واگذار کرده به پدرش و اصلا نیمفهمم چرا داره خراب بازی درمیاره تا زندگیمون رو متلاشی کنه...چشمش یه مرد جوون و جذاب رو گرفته که متاهله و فکر کرده من پخمه ام و میزارم بتازونه و بره جلو...من کسی رو که بخواد زندگیمون رو مورد هدف قرار بده از روی زمین محو میکنم کیهان...فهمیدی؟!

هم خوشحال میشدم و ذوق میکردم از دیدن عشقش و محافظ کار بودنش و هم نگرانش بودم.
چون زیادی داشت حرص میخورد و میترسیدم خواسته یا نا خواسته اتفاقی براش بیوفته اما باید اول از همه به رادوین میرسیدم که داشت از گریه خودش رو هلاک میکرد!
انگار امیر هم تازه به خودش اومد و سریع تر رادوین رو بغل گرفت و همینجوری که تکونش میداد میبوسیدش و سعی داشت آرومش کنه.
رادوین سر روی شونه اش گذاشت و نق میزد.
روی مو هاش رو نوازش کردم و امیر با بوسه ای روی گوشش لب زد:
پسر من...ببخشید ددی داد زدش و ترسیدی...گریه نکن قربونت برم!

نگاه به تیله های آبی و شاکیش لب زدم:
خودت که میدونستی نمیتونه کاری کنه پس چرا اینقدر بهم ریختی؟!نکنه به من شک داری؟!هوم؟!

همینجور که رادوین رو نوازش میکرد لب زد:
من به مردم شکی ندارم اما میتونم به آدم های بیرون شک کنم که...هوم؟!

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now