♥5⚠️

900 93 30
                                    


🐺سامیار🐺

کامیار بین راه جلوی یه رستوران نگه داشت...
مثه همیشه نباید از وقت غذاش میگذشت!:)

دو پرس کوبیده سفارش دادیم...
مشغول خوردن شدیم...
+کامی میشه بیشتر بمونیم اونجا؟!:)♡

با لبخندی...
_آره خودمم نظرم اینه که یکم از خانواده دور بمونیم بهتره!:)♡

سری تکون دادم که با اخمی دستش رو آورد جلو و با انگشت شصت گوشه ی لبم رو پاک کرد...
حرصی نگاهش کردم...
+آخه کامی یکی میبینه!:(:/

شونه ای بالا انداخت...
_من از لمس کردن همسر خوشگلم جلوی هیچکسی خجالتی نمیکشم!:)♡

لبخندی به عشقشمون زدم...
+میدونم خب محض احتیاط گفتم عشقم!:)♡

خیلی سریع ناهارمون رو تموم کردیم و بعد حساب کردن غذاها به سمت ماشین رفتیم...

توی ماشین چشام سنگینی کرد...
کمی صندلیم رو عقب دادم و چشام رو روی هم گذاشتم...
کامی خندید...
_عشقم الآن چه وقته خوابه؟!:)

خمیازه ای کشیدم...
+کامی جونه من گیر نده بزار بخوابم!:(♡

موهام رو نوازش کرد...
_بخواب قربونت برم...عوضش شب جبران میکنی واسم!:)♡

شونه ای بالا انداختم...
+الان بزار بخوابم...شب همه چیم ماله تو!:/

خندید که نتونستم از نیمرخ جذابش بگذرم و صورتش رو بوسیدم!♡_♡

دوباره تکیه دادم و چشام رو بستم که لبخندی بهم زد و دستم رو گرفت و روی دستم رو بوسید!♡

🐯کامیار🐯

تا خوده خونه ی ساحلی خوابید و از اینکه اینقدر بخوابه تعجبی نکردم...
اون کلا خیلی خوابالو بود!:/♡

بعد پارک کرد ماشین توی پارکینگ...
کمربندش رو باز کردم و روی صورتش سیلی نرمی زدم...
_سامیارم؟!پاشو رسیدیم...بریم بالا روی تخت بخواب!:)

تکونی خورد و با اخم جذابی چشاش رو باز کرد...
+خیلی خوابیدم باز؟!:(

به لحن خوابالوش خندیدم و از ماشین پیاده شدم...
_دیگه عادت کردم به خوابالو بودنه توله گرگم!:)♡

در صندوق عقب رو باز کردم و چمدونامون رو درآوردم...
از ماشین پیاده شد...
میدونستم حاله این رو نداره چمدونا رو دست بگیره برای همین ماشین رو قفل کردم و به سمت پلها قدم برداشتم...

با رسیدن به در ویلا کلید رو دادم دستش که سریع بازش کرد...
وارد ویلا شدیم...
همون همیشگی بود!
فقط با این تفاوت که دیگه خانواده ی گرمی دور هم جمع نبودن!:(:/

بیخیال قدیما شدم و به عشق و لذت و تنهایی دو نفرمون فکر کردم!♡_♡

چمدونا رو توی اتاق گذاشتم و رفتم سمت یخچال و یه بتری آب رو سر کشیدم...
سامیار شاکی نگاهم کرد...
+خب کامیار چی میشد با لیوان میخوردی؟!چند دفعه بگم بدم میاد؟!:(

L💘VE's BERMUDAحيث تعيش القصص. اكتشف الآن