🐺سامیار🐺
چند ماهی گذشته بود و وارد چهار ماه شده بودم.
امروز تصمیم داشتیم بریم سونوگرافی تا ببینیم پیش بینی دکتر درست بوده یا نه؟!توی اتاق مشغول لباس پوشیدن بودم که یهو یه ووروجک شیطونی که جدیدا یاد گرفته بود چهار دست و پا بره وارد اتاق شد.
با ذوق سمتش رفتم که خندید و ذوق زده و چهار دست و پا سمتم اومد.
از روی زمین بلندش کردم و محکم روس لوپش رو بوسیدم و گفتم:
قربونش برم من...جیگرش رو چقدر بخورم هان؟!با ناز سر روی شونه ام گذاشت که قند توی دلم آب شد و روی مو های ابریشمیش رو بوسیدم و نیما رو صدا زدم.
سریع اومد و با دیدن آهیل با خنده گفت:
این ووروجک اینجاست؟!چجوری از اتاقش اومد بیرون؟!خندیدم و شونه ای بالا انداختم و روی نوک بینی اش رو بوسیدم و لب زدم:
اینجور که این شیطونک زرنگه و همه جای خونه رو از بره...دیگه باید تموم وسایل های شکستی و مهم خونه رو جمع کنیم!خندید و تایید کرد که گفتم:
کامیار هنوز نیومده؟!نوچی زمزمه کرد و آهیل رو از بغلم گرفت و گفت:
گفت رسید زنگ میزنه بریم پایین!اوفی کشیدم و گفتم:
خب امروز روز مهمیه برای چی اینقدر دیر کرده؟!نمیدونمی گفت و آهیل خوابالود رو بوسید و گفت:
حتما باز هم توی شرکت سرش شلوغه!
YOU ARE READING
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...