♥25/2⚠️

251 41 3
                                    

⭐امیر⭐

سمت ماشین رفتم.
رادوین روی صندلی عقب خواب بود.
میخواستم نیارمش اما میترسیدم بیدار بشه و از ترس و تنهایی گریه کنه.

وقتی به ماشین رسیدم داشت گریه میکرد.
در صندلی عقب رو باز کردم و بغلش کردم و روی مو هاش رو بوسیدم.

کیهان با نگرانی لب زد:
چرا رادوین رو آوردی...

با حرص نگاهی به رفتن اون زنیکه انداختم و لب زدم:
از نظرت با وجود تهدید های اون عوضی میشد تنهایی بزارمش توی خونه بمونه؟!

رادوین با نوازش هام دوباره آروم شد و خوابید که روی کریرش خوابوندمش.

خواستم پشت فرمون بشینم که کیهان دستم رو گرفت و گفت:
امیر...

دستم رو کشیدم و نشستم پشت فرمون و گفتم:
بریم خونه حرف میزنیم!

طولی نکشید که رسیدیم خونه.
کیهان بعد پارک کردن ماشین خودش سریع خودشرو به ماشینم رسوند و در عقب ماشین رو باز کرد و رادوین رو بغل کرد.

با آسانسور به واحدمون رسیدیم.
وقتی وارد اتاق شدیم رادوین رو روی تخت خوابوند و روی بدن کوچولوش پتوش رو کشید و سمت من برگشت و گفت:
قبول دارم بی فکری کردم...اصلا نمیدونم چیشد اینکار رو کردم...خب شاید...شاید...

سری تکون دادم و لب زدم:
شاید چون پدری...هر پدری بود اینکار رو میکرد!

سمت تراس رفتم که دنبالم اومد.
به نرده ی رو به حیاط تکیه دادم.
نگاهم به ستاره ها بود.
آهی کشیدم و لب زدم:
یادته وقتی بچه بودیم با ستاره ها اسم هامون رو مینوشتیم؟!

خنده ای پر از دلتنگی کرد و از پشت بغلم کرد و روی شونه ام رو بوسید و گفت:
همیشه تو سریع تر از من بودی و بعد تموم شدن حرف های اسمت جیغ میزدی و میپریدی روم تا نتونم ادامه ی اسمم رو بنویسم!

خندیدم و تایید کردم و گفتم:
شب هایی که میزاشتی سرم رو روی سینه ات بزارم و بخوابم...وقتی برام چیز های ترسناک تعریف میکردی تا بترسم و محکم بغلت کنم و تا خوده صبح ازت دور نشم...برای هر کاری که میخواستم برام بکنی حتما باید بوست میکردم تا راضی بشی...اما...

یهو بغضی به گلوم چنگ زد با به یاد آوردن تموم اون خاطرات قدیم و قشنگ!

نتونستم خودم رو کنترل کنم و اشکی روی گونه ام جاری شد و لب زدم:
تو پدر خوبی میشی و هستی...تو بخاطر پسرت دست به هر کاری میزنی اما...اما پدر...پدرمون...

محکم تر دست هاش دور پیچیده شد.
لباش روی گردنم ثابت نشست و عمیق بوسید و لب زد:
گذشته رو نه میشه عوض کرد و نه پاکش کرد اما میشه حال رو ساخت و ازش لذت برد...من پیدات کردم و خواستم که خوشبختت کنم و تا تهش هستم عزیزدردونه ی قلبم!

L💘VE's BERMUDAOnde histórias criam vida. Descubra agora