♥11⚠️

748 88 48
                                    

🐯کامیار🐯

صبح با برخورد نفسای آروم و گرمی به سینه ام چشام رو باز کردم...
نیما بود!♡
عین پسر کوچولوهایی شده بود که توی بغل پدرشون با حس امنیت و عشق به خواب میرن!:)♡
روی موهاش رو بوسیدم و به صورت بی نقصش خیره شدم...
سامیار روی تخت نبود...
با صدایی که از آشپزخونه اومد...
فهمیدم داره صبحونه درست میکنه...
کمی بعد با پیش بندی که بسته بود وارد اتاق شد و با لبخندی بهمون نگاه کرد...
+پاشین خوابالوهای من...براتون یه صبحونه ی خوشمزه درست کردم!:)♡

اومد سمتم که از بازوش گرفتم و افتاد روم و خندید و زد به پیشونیم...
+دیوونه ترسوندیم!:)

خندیدم و روی لباش رو محکم بوسیدم...
با صدای نیما از هم دل کندیم...
خوابالو و معصوم بهمون خیره شد...
=صبح بخیر!:(♡

به تن صدای خوردنیش خندیدیم...
روی گونه اش رو بوسیدم که خجالت زده سرش رو توی بالشت فرو کرد...
سامیار موهاش رو نوازش کرد...
+بلند شو قربونت برم...بیا بریم صبحونه آماده ست!:)♡

نیما دلخور بهم خیره شد...
=برای چی لب خانومت رو میبوسی اونم جلوی یه بچه؟!:(

خندیدم...
مطمئنم حسودیش شده بود!♡_♡
از بازوش کشیدم و گاز ریزی گرفتم که آخی گفت و مظلوم...
=چرا میخوای من رو بخوری؟!:(

محکم توی بغلم کشیدمش...
_چون خوردنی هستی خرگوش سفید برفیم!♡_♡

ریز خندید...
=اگه دوستم داری میتونی بوسم کنی یا برام نوتلا و پاستیل بگیری اینجوری بهتره!☆_♡

به سامیار نگاه کردم که خندید و موهای نیما رو پخش کرد...
+کوچولوی ناز اینا که چیزی نیست...برات کلی عروسکم میخریم باهاشون بازی کنی!:)♡☆

نیما بلند شد و محکم بغلش کرد...
=ددی دوستتتتت!♡_♡

روی موهاش رو نوازش کرد و گونه اش رو بوسید...
+منم نیما کوچولوم رو دوست دارم!♡_♡

وقتی رابطه اشون اینقدر صمیمی و گرم بود...
حالم خوب میشد...
لبخندی زدم بهشون...
_عشقای ددی بپرین بغلم میخوام بخورمتون!:)♡

هر دو خندیدن ولی نیما پشت سامیار پنهون شد...
=ددی کوچیکه این ددی بزرگه زیادی بفکر خوردنمه...من ازش میترسم!:(

سامیار خندید و به شوخی زد روی سینه ام...
+پسره من رو اذیت نمیکنی فهمیدی مرد جذابم؟!:)♡

خندیدم و دست نیما رو کشیدم جوری که افتاد روی تخت و سریع روش خیمه زدم...
ترسیده نگاهم کرد...
صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و با لبخندی...
_خب خب خب...ببینم اینجا چی داریم؟!

سرم رو توی گردنش فرو کردم و نفسی کشیدم...
_یه خرگوش کوچولوی ترسوی لوس!:)♡

مظلوم نگاهم کرد...
=سامیاری نجاتم بده!:(♡

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now