♥52⚠️

396 60 14
                                    


🐺سامیار🐺

چشم باز کردم...
کسی جز کامیار توی اتاق نبود...
سرش دقیق کنار دستم بود‌...
دستم رو گرفته بود و سرش روی تخت گذاشته بود...
یعنی چقدر خسته بود که خوابش برد؟!
یعنی چقدر در انتظار باز کردن چشام بود؟!
که اینجوری خسته خوابیده بود و حتی صدای نفسای خسته اش هم شنیده می‌شد توی خواب و رویا!
با حس تشنگی...
به میز کنار تخت نگاه کردم...
پر بود از آبمیوه و کمپوت...
البته که فقط به آب احتیاج داشتم و نه به اونا...
کمی روی تخت نیم خیز شدم...
خواستم پارچ رو بردارم...
اما یهو زیر دلم تیر کشید...
لب گزیدم تا صدایی ازم درنیاد...
اما ناله ی خفه ام بلند شد...
کامیار یه آن سر بلند کرد...

نگران دستم رو فشرد...
🐯چیشدی نفس کامی؟!درد داری؟!:(
اونقدر هول و نگران گفت که نتونستم چیزی بگم و فقط نگاهش کردم...
بلند شد و دو طرف صورتم رو گرفت...
میدونست وقتی هول میشم نمیتونم چیزی بگم...

روی گونهام رو نوازش کرد و پیشونیم رو آروم بوسید...
🐯قربون چشات برم خب چرا زول زدی بهم بگو چیزی لازم داری یا درد داری؟

مظلوم نگاهش کردم...
🐺فقط تشنم بود!:(
با لبخندی یه لیوان پر کرد و خواستم بگیرم ازش که...

نزاشت و لیوان رو جلوی لبام گرفت...
🐯وقتی عشقم حالش بده نباید کاری کنه و حرکتی کنه...خودم در خدمتم تا تهش!:)♡

آروم خندیدم...
وقتی کمی از آب نوشیدم...
لیوان رو گذاشت روی میز کناری...
کنارم روی تخت نشست...
دست رو دستم گذاشت...
دستش رو گرفتم و با لبخندی بالا آوردم و روی حلقه اش رو بوسیدم...
🐺خیلی اذیت شدی میدونم...

انگشت روی لبام گذاشت...
🐯مگه میشه برای زندگیم کاری کنم و بگم خسته ام؟!:)
لبخندی زدم...
عشق کردم از وجود پر از امنیت و محبتش!♡
وقتی حضور خالی نیما رو حس کردم...
به اطراف اتاق نگاه کردم...
یکی از اتاقای بیمارستان خصوصی امیر بود...
برای همین راحت میتونستیم باهم خلوت کنیم و حرف بزنیم!
نگاه بیقرارم رو وقتی دید...

روی صورتم رو نوازش کرد‌...
🐯فرستادمش خونه...نمیخواستم محیط بیمارستان روش تاثیر بزاره...خب ممکنه هر چیزی توش ببینی و اذیت بشی!:/
با لبخند تلخی تایید کردم...
موهام رو نوازش کرد...
خواست چیزی بگه که در اتاق باز شد...

امیر با لبخندی اومد سمتمون...
⭐خب خب میبینم که توی بیمارستان هم از تو حلق هم درنمی‌آید!:)
خندیدم...

کامیار حرصی لب زد...
🐯عشقمه و حال میکنم همه جا بهش ابراز علاقه کنم...به کسی چه مربوط؟!:/

امیر دستاش رو به معنی تسلیم بالا برد...
⭐عشق کنین با عشقتون ما که بخیل نیستیم آقا کامی گل ببر بنگال!:)

خندیدیم به لفظ آخرش...
خب همه قبول داشتن کامی قدر یه ببر زور داره و میتونه راحت از پس همه بر بیاد!☆~☆

L💘VE's BERMUDAWhere stories live. Discover now