🐯کامیار🐯
عصبی بردمش توی اتاق...
دیگه وقتش بود بفهمه رابطه ی اصلیمون چطوری قرار بود باشه!
سمت تخت بردمش...
کشوندمش روش...
جیغ زد...
جلوی دهنش رو گرفتم...
🐯شیش...صدات دربیاد تنبیهت دو برابره گفته باشم!:/بغض کرده نگاهم کرد...
به سامیار نگاه کرد...
سامیار بهم نگاهی کرد...
🐺حالا نمیشه ببخشیمش؟!:(نوچی گفتم...
بهش اشاره دادم نگه دارتش...
سری تکون داد...
پلاگ رو برداشتم...
سمتش رفتم...
نیما با چشای پر شده نگاهم کرد...
🐰خب سوراخ کوچولوم گناه داره!:(خندیدم...
روی تخت نشستم...
🐯اون موقعی که شیطنتت زده بود بالا به فکر اینجاهاش نبودی عروسک بابا؟!:)♡نوچ بامزه ای گفت...
روی موهاش رو نوازش کردم...
پلاگ رو که کاملا با ژل روان کننده آماده شده بود آروم آروم توی مقعدش بردم...
جیغ زد و سرش رو گذاشت روی رونای سامیار...
سامیار کمرش رو آروم ماساژ داد...
بعد گذاشتن پلاگ سامیار بغلش کرد...
کلی گریه کرد...
حتی گفت دربیارمش...
🐯نه دیگه باید تا صبح تحملش کنی تا یه وقت اون کبریت رو نندازی جون خونه زندگی و آتیش بدی همه چی رو بچه!:/دوباره گریه اش اوج گرفت و سامیار هم نوازشش میکرد...
اونقدری سامیار نازش رو کشید تا با صدای آرومش خوابش برد!بالاخره باید برای تربیتش کارم رو شروع میکردم...
نمیخواستم وقتی یه عضو کوچولوی دیگه وارد خانوادهمون شد به مشکلی بربخوریم...
البته که اون نقش پدرش رو اجرا میکرد...
البته که باید مثه ددیا بزرگ میشد و عاقل!:)♡☆بعد از خوابیدنش...
سامیار پتو رو روی سرش کشید و روی موهاش رو بوسید...
رو بهم لب زد...
🐺کامی من بازم گشنمه!:(لبخندی زدم...
🐯مگه نه اینکه بچم عین باباش شکموهه؟!:)♡آروم خندید...
دستش رو گرفتم و بردمش بیرون...
روی میز ناهارخوری نشوندم...
🐯خب عشقم چی هوس کرده؟!:)♡خندید...
🐺مثلا الآن بگم کباب میخوام میری برام درست میکنی یا میاری؟!:)دست رو چشمم گذاشتم...
🐯به روی چشم...شما لب تر کن فقط!:)♡خندید...
رفتم سمتش از چونه اش گرفتم و روی لباش رو بوسیدم...
🐯چشم به هم بزنی حاضره عزیزم!:)♡🐺سامیار🐺
تا کبابا حاضر بشه...
خودم رو مشغول ماست خوردن کردم...
با صدای خوابالویی...
به سمت نیما برگشتم...
درحالی که داشت یه چشمش رو میمالید با لبای آویزون نگاهم کرد...
🐰من تنهایی با این بی ادب خوابم نمیبره!:(دستام رو به دو طرف باز کردم...
اومد سمتم که بغلش کردم و روی گردنش رو بوسیدم...
🐺قربونت بشم خب میگفتی قبل اینکه بخوابی!:)♡
أنت تقرأ
L💘VE's BERMUDA
عاطفيةبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...