🐯کامیار🐯
روی گردنش رو پر نیاز بوسیدم...
سرش رو از پیشت روی شونه ام گذاشتم...
چشاش بسته بود...
لبای نیمه بازش نشون از لذت بردنش میداد...
وقتی بوسهام رو از پشت گوشش رسوندم...
آهی کشید...
دستش رودوی موهام فرو برد و چنگی گرفت و سرم رو بیشتر به سمت گردنش کشوند...
نیما با شیطنت مثه من شروع کرد به بوسیدن اون طرف گردنش...
سامیار از لذت خندید و از چونه اش گرفت و لباش رو بوسید!♡اونجوری که نیما داشت با بوسهاش دل سامیار رو میبرد...
دووم نیاوردم...
از چونه اش گرفتم و سرم رو جلو بردم و لباش رو میون لبام گرفتم...
از موهای سامیار هم گرفتم و همزمان هم لبای سامیار و هم لبای نیما رو بوسیدم...
نیمی از طعم عسلی لبای یار و نیمی از لبای سرخ پسرکم!♡
ترکیب زیبایی بود و طعم و حس و حال عشق رو بیشتر به رخ میکشید!♡بعد بوسه هر سه تامون خندیدیم...
صدای خندهامون توی حموم اکو شد و ملودی زندگی رو به گوش میرسوند!♡سامیار برگشت و روم خوابید و لبام رو به دندون گرفت...
گرگ خاکستریم بیشتر از همیشه حریص شده بود...
خرگوش کوچولو اما به بوسیدنای ریز و لطیف روی رگ گردنم بسنده کرد...
مست کار هر دوشون بودم...
ریلکس کرده توی آب ولرم وان...
عشق بازی بهترینای زندگیم رو با جوون میچشیدم!♡~♡وقتی کامیار از دست نیما گرفت و روی پایین تنه ام نشوند...
متوجه ی علاقه ی زیادش به پسرکش شدم...
اول لذت رو برای اون میخواست و این اخلاقش باعث میشد همیشه بیشتر از همیشه عاشقش باشم!♡~♡لبام رو روی گردن باریک و بلورین نیما گذاشتم...
بوسیدم...
مکیدم...
نالید...
بدنش روی بدنم منقبض شد...
دستم رو از باکسر خیسش رد کردم...
به باسن سفید و بدون رد و کبودی چنگ زدم...
آه کشید...
لباش رو شکار کردم...
انگشتم رو روی مقعدش مالیدم...
بدنش به یکباره داغ شد...
سرش روروی شونه ام گذاشت...
تو گلویی خندیدم...
سامیار با بوسه ای از روی باسنش...
باکسرش رو از پاهاش درآورد...
عضوم رو که بخاطر آب وان نمدار شده بود روی ورودیش تنظیم کردم...
برای بدست آوردنش لحظه شماری میکردم...
نیما هم بیقراری میکرد و لبای سامیار رو با ولع میبوسید...
گردنش رو بوسیدم و توی گوشش با نیاز لب زدم...
🐯سوراخه خرگوش کوچولوم ددی رو میخواد؟!:)♡با لذت خندید و روی لبام رو بوسید...
🐰اوممم زیاد میخواد!:)♡خندیدم...
سامیار هم خندید و روی صورتش رو با مکشی بوسید...
🐺آخخخ چقدر قربونت برم من آخه؟!:)♡نیما با ناز خندید و لباش رو روی لبای سامیار گذاشت...
از فرصت استفاده کردم و کمی از عضوم رو واردش کردم...
صورتش از درد جمع شد اما سامیار کارش رو خوب بلد بود...
لباش رو به لاله گوشش رسوند و مکید و گردنش رو با بوسیدناش به بازی گرفت!♡نیما هم آه از درد میکشید و هم از لذت...
حسایی که هر چند متفاوت اما در کنار هم دلچسب و خواستنی بودن!♡🐺سامیار🐺
کامیار پر نیاز ضربهاش رو میزد...
نیما از تمومش لذت میبرد و حتی گاهی بدنش رو بالا پایین میکرد تا لذت رو بیشتر حس کنه!♡وقتی بدنش لرزید...
دستم رو سمت عضو کوچولوش بردم و با فشاری توی دستم خالی کرد و روی بدن کامیار بیهوش شد...
خندیدم و روی موهای نمدارش رو محکم بوسیدم...
کامیار هم همرمان باهاش خالی کرده بود...
به آرومی ازش بیرون کشید...
بغلش کرد و به خودش فشرد...
🐯پسر کوچولوم اذیت شد؟!:)♡نیما با لبای آویزون و گیج لب زد...
🐰خیلی خیلی دوستش!:(♡کامیار با ذوق خندید و روی چشاش رو بوسید...
🐯فدات بشه ددی!:)♡نیما لبخندی میون خواب و بیداری زد...
میدونستم اونقدری خوابش میاد که برسونیش به تخت تا صبح میخوابه بدون تکون خوردنی!
آروم شروعکردن به شستنش...
وقتی کارم تموم شد به کامیار گفتم ببرش روی تخت بخوابونتش...
خودمم رفتم زیر دوش...
میدونستم کامیار تا کارش رو باهام نکنه بیخیالم نمیشه...
وقتی دستاش از پشت بغلم کرد...
خندیدم...
دستایی که روی سینه ام بود رو گرفتم و روشون رو بوسیدم...
خندید و روی گردنم رو بوسید...
خواست گازی از شونه ام بگیره که ترسیده خودم رو جلو کشیدم...
دوباره دندوناش رو به گردنم رسوند که با خنده و ترسی جیغ مانند برگشتم سمتش...
خندید...
میدونستم اگه گازم بگیره تا کبود نکنه دست نمیکشه...
دوش آب رو گرفتم و سمتش نگه داشتم...
سعی داشت از دستم بگیره اما نتونست...
با خنده به کارم ادامه دادم و سر تا پاش رو خیس کردم...
دور تا دور حموم دوییدم و دوش رو سمت نگه داشتم...
🐺خوب شد حالا آب سرد میچسبه عشقم؟!:)حرصی و با تحمل سردی آب لب زد...
🐯سامیار بدش به من...تمومش کن...سمت صورتش گرفتم که حرفش نصفه موند...
هیعی کشید...
خندیدم...
حرصی و با قدرت به دوش توی دستم چنگ زد...
به محض اینکه گرفتش کشید...
پرتش کرد سمتی و از بازوم گرفت و کوبید به دیوار...
با ترس توی چشاش خیره شدم...
پوزخندی زد...
🐯چیشد موقع اذیت کردنم که خوب خوشحال بودی!:)معصوم نگاهش کردم...
🐺کامی تو که نمیخوای من رو بخوری؟!:(عصبی خندید...
🐯میدونی من از آب سرد متنفرم مگه نه؟!:):/سرم رو آروم تکون دادم...
یه آن برگردوندم سمت دیوار...
سیلی به باسنم زد...
آیی گفتم...
تا خواستم دردش رو هضم کنم...
از رونم گرفت و کمی پاهام رو بالا داد و واردم شد...نفسم از این خشن بودنش رفت...
اما دوستش داشتم...
حتی تنبیهاشم خواستنی بود...
حتی عصبانیتش رو جوری خالس میکرد که جز لذت چیزی به بدنم نمیرسید!♡لبام با هر ضربه باز میشد و ناله میکردم...
برای اینکه مردم...
عشق زندگیم حالش خوب باشه...
لذت ببره و نفس بکشه با صدای پر از عشق که از میون لبام شنیده میشد!♡
BINABASA MO ANG
L💘VE's BERMUDA
Romanceبرمودای عشق...!♡♡♡ عشقه دو تا مرد...!♡ عشقه دو مرد به پسری زیبا و فریبنده...!♡ ✓رابطه ی دو نفره ای که با اومدن نفر سوم به کل تغییر کرد...!^_^♡♡♡ _خیلی دوستتون دارم پسرای من!❤_❤ +نوچ من بیشتر دوستت دارم عشقم!♡_♡ =جر نزن ددی...من بیشتر ددی بزرگم رو دو...