🐯🐺🐰⭐🌙

300 35 6
                                    

🌙کیهان🌙

وقتی بهش گفتم بره توی ماشین بشینه حرکتی نکرد که خون جلوی چشام رو گرفت و از بازوش چنگی گرفتم و گفتم:
مگه با تو نیستم امیر؟!

دستش رو کشید عقب و گفت:
من باهات جایی نمیام کیهان!

سری تکون دادم و گفتم:
باشه همینجا به کار اشتباهت رسیدگی میکنیم!

رو به جیسون گفتم:
میشه لطفا تنهامون بزاری؟!

مردد نگاهش بینمون گشت و آخر سر تایید کرد گفت:
بالاخره که شما با هم خوب میشین...پس بهتره تنهاتون بزارم!

بعد خروجش بدون مکثی سیلی بهش زدم که تعدلش بهم ریخت افتاد روی کاناپه!
شوکه دست روی صورتش گذاشت و گفت:
تو الآن من رو زدی؟!

کتم رو درآوردم و انداختم روی میز و گفتم:
آره زدم تازه کم هم زدم!

با بغض بلند شد و اومد سمتم و گفت:
به چه حقی لعنتی؟!این منم که باید شاکی باشم نه تو...

دوباره یه ضربه ی دیگه به اون طرف صورتش زدم که اشک هاش جاری شد!
بهم برخورده بود.
من رو خیانتکار دونسته بود و غرور و غیرتم رو آتیش زده بود!

دست گوشه ی لبش کشید و خون روی لبش رو پاک کرد.
دست هاش میلرزید و معلوم بود حسابی عصبیه ازم!
نگاهی حرصی بهم کرد و گفت:
برو بیرون کیهان...برو نمیخوام ببینمت لعنتییی!

اومد سمتم و با دو دست زد به تخت سینه ام.
سر جام ثابت موندم و تنها به اندازه نیم قدم عقب میرفتم با ضربه های دست هاش.
از راه دور میدیدی انگار که حرکتی نمیکردم!
مشت هاش روی سینه هام داشت دیوونه ام میکرد.
گریه هاش داشت آتیش میزد قلبم رو!
بالاخره صبرم تموم شد و از گردنش گرفتم و چسبوندمش به دیوار.
به دستم چنگی زد و گفت:
ازت متنفرم لعنتی...ازت بدم میاد که من رو بخاطر اون زنه زدی...

توی صورتش غریدم:
ببند دهنت رو امیر...من تو رو بخاطر بیشعوری و بی فکریت میزنم نه کسی!

بخاطر بلندی صدام میلرزید.
هر کی نمیدونست من که میدونستم از من حساب میبره!
همه فکر میکنن امیر یه شخص مستقل و میتونه ازپس خودش بربیاد!
اما در واقع اون عین پسر بچه ای بی پناه میمونه که نیاز به به پشت و همراه داره!

دیگه نمیخواستم بهش فشار بیارم.
دیدن گریه هاش به کل فلجم میکرد!
دست روی صورتش گذاشتم و اشکش رو پاک کردم.
دستم رو پس زد و گفت:
بهم دست نزن...

لبخندی به سرکشیش زدم و روی صورتش رو که سرخ شده بود رو نوازش کردم و گفتم:
زدم تا بفهمی حق نداری به عشقم شک کنی...زدم تا بفهمی حق نداری منو جلوی کسی کوچیک کنی!

دستم رو پس زد و گفت:
برو پیش همونی که دوستش داری...همونی که بخاطرش میخواستی خونه نیای!

L💘VE's BERMUDAWo Geschichten leben. Entdecke jetzt