♥26/2⚠️

252 39 2
                                    

🐰نیما🐰

دکتر سامیار بعد معاینه سفارش کرد که برنامه غذایی که قبلا بهش داده درست اجرا بشه و زیاد تنقلات مصرف نکنه و بیشتر میوه و سبزیجات و نوشیدنی های تازه و طبیعی بخوره تا مزاجش بهم نریزه و صد البته سامیار سر این ماجرا اصلا حرف گوش کن نبود و هر هوس میکرد باید براش تهیه میکردیم!

کامیار با رفتم دکتر عصبی رو بهش گفت:
سامیار یعنی اینقدر سخته شبیه برنامه ی غذایی که دکتر بهت داده پیش بری؟!مگه بچه ای که باید صد بار بهت یادآوری کنم هر چیزی رو نخوری؟!

سامیار با لبای آویزون نگاهی بهمون کرد و گفت:
خب دلم میخواد چیکار کنم؟!

یهو حرصی لب زد:
چیکار کنم که بچه هات عین خودت زبون نفهمن؟!

کامیار تکخنده ای عصبی زد و گفت:
من زبون نفهمم یا بغضیا که حالیشون نیست تنقلات برای بچهمون سمه!

دقیقا عین دو تا بچه ی دبستان داشتن باهم بحث میکردن.
دیگه واقعا سرم داشت ورم میکرد از درد.
با جیغی بینشون وایسادم و گفتم: بسههههه...

هر دو لحظه ای ساکت شدن اما سامیار حرصی لب زد:
اصلا برو بیرون...وقتی میبینمت بچه حالش بد میشه!

کامیار سمتش گام برداشت و یه آن روش خیمه زد که سامیار با زدن خواست دورش کنه اما دست هاش رو بالا سرش ققل کرد و نزدیک صورتش لب زد:
مهم نیست اون توله چی بگه...مهم عشقمه که نگاهش میگه دلش میخواد مدام کنارش باشم و بوسش کنم و نوازشش کنم...مگه غیر اینه؟!

سامیار نگاهش رو ازش گرفت و رو بهم گفت:
نیما بیا این هیولا رو ازم دور کن یهو دیدی این یکی نیومده یکی دیگه کاشت توم!

با قهقه سمتشون رفتم.
واقعا دعواهاشون بچگانه و بی معنی بود!

از بازوی کامیار گرفتم و گفتم:
ددی خوشگله نینی داره و نمیشه بخوریش که...

کامیار شیطون خندید و گفت:
خب تقصیر من چیه...ببر درونم فقط و فقط با خوردن آدم آروم میگیره...غذای دیگه سرش نمیشه...البته بگم اونم نه هر آدمی...

روی لبای هردومون رو بوسید که هر دو بهش خندیدم و گفت:
فقط عشقم و پسر کوچولوم!

با نگاهی گرسنه و پر از نیاز لب زد:
حالا کدوم خوشگلم رو اول بخورم؟!

خندیدیم به دائم داغ بودنش و قبل سامیار لب زدم:
اول من چون ددی خوشگله گناه داره!

خندید به حرفم و سامیار قبل از حمله ی کامیار سمتم جلوش رو گرفت و گفت:
گاز نمیگیریش که اگه رد دندونت رو بدن پسرم بمونه کشتمت!

با خنده به جون لبام افتاد و لب زد:
آخه مگه میشه از بدن قند عسلم گازی نگیرم؟!

L💘VE's BERMUDATempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang