Maybe

1.3K 144 292
                                    

[ عزیزترینم 
هر سلام یک خدافظی دارد
هر بهار یک زمستان
هر رنگین کمان یک انتها
هر تولد یک مرگ
و هر شروعی یک پایان به همراه دارد.
آخرین دانه ی برف سبک زمستان مرا با خود خواهد برد و من در کالبد اولین شکوفه ی بهاری که ببینی باز میگردم تا
به دوستت داشتنت ادامه دهم. miss_leo ]

باد گرمی که می وزید نوید روز های گرم تر تابستان رو میداد.
تریشا کراوات زین رو مرتب کرد و لبخند زد " استرس نداشته باش... تو از پس سخنرانی برمیای"

زین مضطرب سر تکون داد " از راجر خبر دارید؟"

یاسر لیوان لیموناد رو دست پسرش داد " فواد گفت به موقع میرسن... نگران نباش"

زین لیوان رو گرفت و تشکر کرد " برم ببینم لیام کجاست "

زین از ساختمان خارج شد و لیام و لویی رو بالا سر میز ها دید.
با نزدیک شدن صدا ی ماشین ، لویی سرخوش داد زد " ایناها... نگفتم شیرینی و کیک به موقع میرسن ؟"

لیام غر زد " به موقع؟ فقط نیم ساعت تا مراسم مونده"
لویی دهنشو کج کرد " بالاخره رسیده... هزاااا... خوش اومدی بیب "

زین خندید و به سمت لیام رفت
دستش رو دور بازوی مرد حلقه کرد " حرص نخور "

لیام کمی سرش رو خم کرد و لب های شیرین پارتنرش رو بوسید " حرص نخورم؟ نصف موهام سفید شدن"

زین خندید و به هری نگاه کرد که جدی به کارگر هاش دستور میداد تا چجوری ظرف های هر میز رو پر کنند
" مثل اینکه واقعا کارگاه هری گرفته "

لیام سر تکان داد " اره... فقط لویی رو ببین... چجوری به هری نگاه میکنه... "
زین خندید " عاشق بیچاره "

لیام زمزمه کرد " منم اینطوری نگاهت میکنم... وقتی که یکی یکی لباسا رو تن میکنی و نگاه گیرات رو به لنز دوربین میدی... معصوم و خطرناک"

زین مکث کرد و لبخند زد " عاشق بیچاره " و سرش رو روی شونه ی لیام گذاشت.

خیلی ناگهانی موزیک از بلندگو ها پخش شد و همه از جا پریدند.

زین ترسیده گفت " چه خبره؟"
و سوالش خیلی سریع پاسخ داده شد

صدای نایل از بلند گو پخش شد " ۱ ۲ ۳ امتحان میشه... همه صدای منو دارن؟؟ مفتخرم اعلام کنم.... بچه پسره... پسره ... پسره... " و هربار اروم تر میگفت که انگار این کلمه داره اکو میشه.

لیام تقریبا تو گوش زین فریاد زد " پسره؟؟"و نایل رقص کنان تایید کرد.
پین از خوشحالی پارتنرش رو محکم بوسید و به سمت پله ها رفت تا مطمئن بشه دوست ایرلندیش داره درست میگه.
لویی نیشخند زد " یه جوری خوشحاله انگار زین حامله س"
هری با حرص همسرش رو نگاه کرد و دستمال سفره ای که در دست داشت رو کوبید " همه که مثل تو بی احساس نیستن" و تند تند دور شد.

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now