Ghost

689 156 138
                                    

زین مجرم بی گناه من بود... زین مجرم بی گناه من بود.

وقتی بیدار شدم فهمیدم من تمام داراییم رو از دست دادم...
تمام دارایی من زین بود... شاعرانه یا شعار گونه اما تمام دارایی من زین بود...

بوی الکل به مشامم میخورد... بدنم زیر انبوه لوله و سیم‌مدفون بود... انگار از گور برخواسته بودم
اسمم چیه؟ چه‌شکلی ام؟ چه اتفاقی افتاده...

از حرف های دکتر بالا سرم فهمیدم این فراموشی طبیعی و زود گذره....

دو شب بعد خواب دیدم پشت فرمونم پسری روی پام نشسته و گریه میکنه
وقتی بیدار شدم اسمش رو فریاد زدم " زین "

حالا درد اصلی شروع شده بود، به یاد اوردن کسی که انگار تکه ای از روحم بود.
کلافه و عصبی بودم... مغزم درحال ترمیم خاطرات پاره پاره ای بود که نمیدونستم آیا حقیقت دارن یا نه.

گاهی انقدر برای به یاد اوردن فشار میاوردم که دچار تشنج میشدم‌
دکتر گفت " یه مدت ذهنتو خالی کن ... کم کم بعضی چیزا برمیگردن"

اما من تمام خاطراتمو میخواستم... تنها چیزی که از زین برای من مونده بود خاطراتش بود.
هراونچه که از داراییم باقی مانده بود در پستوی ذهنم اسیر بود...

من احتیاج به خاطراتم یا هویتم نداشتم... من احتیاج به ترسیم صورت زین توی ذهنم داشتم.
یک جفت چشم عسلی گریان با موهای پریشان
بیشتر شبیه به توصیف حواریونِ مسیح بود...

بیشتر خاطرات من در خواب هام کامل میشدن... من خواب دیدم پشت دوربین خیره شدم به زین...
" به جای هردوی ما زندگی کن... مسیح زندگی بخشم "

خاطرات من کامل شدند... تمام ذهنم پر شد از زین
صورتش لبخندش صداش گریه ش... لمس دستش...
اولین دوستت دارم و ...‌آخرینش....

اما حالا زین من کجاست؟

مردی که نجاتم داده بود ،یوناس بخازی، مشخص نبود به چه انگیزه ای جونم رو نجات داد و به نیویورک آورد.

تاجایی که میتونست مراقبم بود اما تنها روزی که نبود ، پلیس من رو به اتهام قتل پاول وسلی دستگیر کرد.

همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. روند بازجویی فرمالیته بود پرونده از قبل نوشته شده بود
روز دادگاه زنی که رو به روی من ایستاده بود... تریشا مالیک... هرچقدر که من از دیدنش جا خوردم اون خونسرد بود انگار خبر داشت به دادگاه چه کسی امده بود...

با دلایلی محکم و دفاعی جانانه من محکوم شدم به ۳۰ سال حبس...
روحم در بدن بی اعتنام خودش رو به اب و اتش میکشید تا چیزی بگم دفاعی بکنم...
اما فقط به تریشا گفتم امیدوار باشه هیچ وقت زین متوجه نشه تمام عمر چه موجود پستی رو میپرستیده.

اما این آخر راه نبود....
من شاکی و عصبی بودم.
اگر زین از دست رفته باشه مقصر اصلی رابرته.
اتفاقات دقایق اخر رو مرور میکردم... مطمئن بودم ماشین فواد کنار زین ایستاد... میتونستم حدس بزنم زین زنده س اما کجا؟ با کی؟ فکر میکنه من مردم؟ در امانه؟ چطوری میتونم باهاش ارتباط بگیرم؟

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now