[ خدای من بر روی زمین.... ]
لیام حوله ی کوچیک سفید رو از روی شونه ش برداشت تا موهای پرپشت زین رو خشک کنه.
از عمد سر زین رو محکم تکون میداد و زین غر میزد " لی.... لیوم.... آی نکن.... مگه من گربه تم؟ لیااام..... نکن " و میخندید....
لیام بچگانه گفت " تو پیشی خوشگل منی.... پسر قشنگ من.... زین خوشگلم.... اخه عزیزم اگه سرما بخوری من چیکار کنم ؟ موهاشووو خشککک کنییییم "زین بین خنده میگفت " خودم دست دارم بده من حوله رو "
لیام اروم روی دست زین زد " نهههه پیشیا از دستاشون استفاده نمیکنن "
زین خودشو عقب کشید و روی تخت خوابید با خنده گفت " خفه م کردی.... پیشی خودتی ازت متنفرم "
لیام خندید و حوله رو روی شونه ش گذاشت و روی زیم خم شد " منم دوست دارم " و لبشو بوسید....دوباره ایستاد حوله رو کنار گذاشت و به سمت کمد پشت آینه رفت " زینی.... بخواب بهت پماد بزنم "
زین رو آرنجش بلند شد " ن... نه خودم میتونم "
لیام چرخید و نگاهش کرد " زین... چطور قراره دستت برسه عزیزم؟"
زین شونه بالا انداخت و لیام چشماشو ریز کرد " زینن.... گونه هات قرمز شدن .... خجالت میکشی؟"
زین روی تخت افتاد و صورتشو پوشوند " فقط خفه شو "لیام بلند خندید و پماد به دست به سمت تخت رفت " لاو.... یه ساعت پیش زبونم اونجا بوداااا "
زین پاهاشو تکون داد و جیغ میزد.لیام بی صدا خندید " یالا زینی..... نمیخوام درد داشته باشی "
زین از بین انگشتاش به لیام نگاه کرد و نفسشو فوت کرد و چرخید .
لیام حوله رو از پشت باز کرد و تا زیر باسنش پایین کشید.
به انگشت سبابه ش کرم زد و اروم لپ باسن زین رو توی دستش گرفت تا سوراخ ملتهبش دیده بشه.زین چشماشو فشار داد و لحاف رو بین دستش فشار داد...
لیام اروم اطراف سوراخش و کم کم خودِ اون صورتی کوچولو و داخلش رو پماد میمالید و زین هیس میکشید و وول میزد...لیام یه لحظه متوقف شد " اذیتت میکنم بیبی؟"
زین کمی صورتشو چرخوند " اگه هورنی کردن یه ادم گشنه و خسته اذیت کردن محسوب بشه بله داری اذیت میکنی "
لیام خندید و عقب رفت تا دستشو تمیز کنه " من وقتی گرسنه ای و داری غش میکنی به فاک نمیدم "
زین باکسرشو پوشید و بالا کشید " یعنی وقتی سیر شدم بفاکم میدی؟"لیام شونه بالا انداخت " اره.... چرا که نه "
زین لبشو خیس کرد " پس بریم غذا بخوریم تا ددی انرژی بگیره "لیام ناباور خندید " زییین تو قبلا انقد بی حیا نبودی"
زین اخم کرد " چیکار کنم؟ جلوی من انقد لخت نچرخ که تحریک نشم.... جووون سیکس پکاشو ببین "
لیام سرشو تکون داد و تی شرت زین رو به دستش داد " بیا بپوش سرما میخوری"
زین تیشرت رو از سرش رد کرد و سریع گفت " لباس نپوش"
YOU ARE READING
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...