chaos and calm

1K 168 217
                                    

[تو خلق شده ای برای پرستیده شدن... در هیایو و آرامش ، تو را میپرستم و در گناه این شرک غرق میشوم]


نور تا میانه ی اشپزخانه شانه کشیده بود
رادیوی محلی بخش صبحگاهی ریمکس I love you baby رو پخش میکرد
زین صدای موزیک رو بیشتر کرده بود...
پنکیک ها رو هم میزد و دور اشپزخانه میرقصید
لیام پله هارو پایین اومد و لحظه ای ایستاد...
دست در جیبش کرد و موبایلش رو برداشت دوربین رو تنظیم کرد و اروم روی کانتر پشت گلدان گذاشت تا فیلم بگیره...

جلو رفت دستشو پشت کمر زین گذاشت همراه با دوست پسرش رقصید...
زین شوکه شد و توی جاش چرخید با دیدن لیام خندید " I love you babyyy صبح بخیییر " و لب های لیام رو بوسید...

لیام خندید و بدون هیچ حرفی دست زین رو گرفت و چرخوند و دوباره با کمترین فاصله از هم بدن هاشون رو تکون دادند...

لیام سرش رو در گودی گردن زین گذاشت و عطر پوست گرمش رو به مشام کشید.

زین خندید و وول زد " قلقلکم میاد پین "

لیام از عمد همونجا گفت " فقط برقص"

زین سر تکون داد و دوباره همراه با ریتم اهنگ تکون میخورد و مرد رو هم وادار به حرکت میکرد...

اهنگ که به انتها رسید لیام هم کم کم از حرکت ایستاد و هر دو بی حرکت بودند...
پوست گندمگون زین زیر نور برق میزد چشم های پسر طلایی دیده میشدند...
لبخند ارومی زد وقتی که لمس نرم لیام رو روی صورتش حس کرد...

" اینا یکم برای واقعی بودن زیادیه"
لیام نامطمئن گفت و زین سرش رو بیشتر به دست لیام فشار داد " اما واقعیه لیام... ما روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم ولی انگار تموم شده... نه؟"

لیام نفس عمیقی کشید " اینطوری به نظر میاد... قراره پنکیک داشته باشیم؟"

زین به پشت سرش نگاه کرد و دماغش رو چین‌داد " اگه بتونم اره "

لیام به لبش زبون زد و سر تکون داد " برات درست میکنم " و به سمت گاز رفت...

مایع رو هم‌زد تا حسابی پف کنه و به ماهیتابه اضافه کرد...
زین حواسش به جزییات صورت لیام بود...
دستش رو بین موهای لیام کشید و مرد گفت " حسابی بلند شدن نه؟"

زین تند تند سرش رو تکون داد " ولی قشنگن... یه دیقه صبر کن" و بیرون دوید.

لیام بلند گفت " کجا میری مالیک "

اما زین جواب نداد و چند لحظه بعد برگشت...

گیره ی پلاستیکی رو به سمت موهای لیام برد و جلوی موهاشو بست.

صورت مرد خیلی بانمک و بچگونه به نظر میرسید زین قهقهه زد و صورت لیام رو محکم‌بوسید " my beautiful babyyyyyy "

لیام خودش رو در شیشه ی کابینت نگاه کرد " تنت میخاره مالیک اره؟"
زین از پشت دوست پسر آشپزش رو بغل گرفت و سرش رو بین کتف هاش گذاشت " نظر خودت چیه؟"

sour apple [Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant