[ کجا عاشقت شدم؟ در آن صدم ثانیه ی سحرانگیز؟ میان تلولو نگاهت و فریاد ستارگان؟ جایی که سکوتمان هرچه باید میگفت را گفت... و من فراموش کردم زندگی قبل از تو چطور بود؟ اصلا مگر زندگی میکردم؟!]
زین بلوز یاسی و بلوز طوسی رو به ترتیب جلوی بدنش گرفت و در آینه نگاه میکرد اما به نتیجه ای نرسید.
لیام از حمام پارتنرش رو صدا زد " زین... زین بیب "
زین لباس هارو روی تخت رها کرد و سمت حمام رفت " جانم"
لیام کف روی صورتش رو پاک کرد و از لای در گفت " شامپوی بدن تموم شده یکی میدی؟"زین نگاهشو از سینه ی خیس لیام دزدید " اره همین الان"
کمد پشت آینه رو باز کرد ، شامپوی لیمویی رو برداشت و به سمت حمام دوید.
چند تقه زد " لی"لیام دوباره در رو باز کرد و لبخند زد " ممنون.."
با گرفتن شامپو دست زین رو هم لمس کرد.زین مردد نگاه کرد و نمیدونست چیکار کنه.
لیام عقب کشید و بعد از گفتن " اگه خواستی دوش بگیری من مشکلی ندارم " در رو بست...
زین مردد به لباسی که هنوز انتخاب نکرده بود و اتو نداشت نگاه کرد و از سمت دیگه نمیخواست توی مهمونی امشب بلنگه.
اما لذت حموم کردن با لیام وسوسه ی عمیقی به جونش انداخته بود...اخر سر هوفی از سرکلافگی کشید بلوز و شلوارشو دراورد و در رو به آرومی باز کرد و به لیام نگاه کرد.
باکسرش کامل به پاهاش چسبیده بود ، قطرات آب به ارومی روی بدنش میرقصیدند و لیام موهاشو میشست [تجسم قداست]
مرد که متوجه دوست پسر منتظرش شد لبخند زد و دستش رو دراز کرد " بیا اینجا زی "
زین سرخوش دست لیام رو گرفت و این دعوت دلنشین رو قبول کرد.
لیام بدن سرد پسر رو کامل بغل کرد و اجازه داد اون بیشتر زیر دوش باشه...
بوسه های ریزی روی صورتش میذاشت ، بوسه هایی که اثری از تنش جنسی در اون ها نبود بیشتر از سر علاقه ی بی حد و حصر بود.زین دستاشو دور کمر لیام قفل کرد و زمزمه کرد " نمیخوام امشب بلنگم "
لیام بین بوسه هاش خندید " فقط دوش میگیریم بیب"
اما از عمد خودش رو بیشتر به زین مالید و ناله ی ضعیفش رو شنید.ملتمس نالید " لیووم"
لیام پسر رو عقب کشید و نگاه کرد " هرچی تو بخوای"زین لبش رو گزید و به دیوار پشت سرش نگاه کرد " میشه همینجا؟"
لیام سرتکون داد و دوباره بوسه هاشو از سر گرفت و اروم زمزمه کرد " میخوای تو تاپ باشی؟"
زین متعجب خودشو عقب کشید و نگاه کرد " چی؟"
لیام با سرتایید کرد " تو تاپ باش"زین خندید " اخه... نمیدونم "
لیام شونه بالا انداخت " من باهاش مشکلی ندارم... نمیخوام بلنگی خب "
ESTÁS LEYENDO
sour apple [Z.M]
Fanfic[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...