Mamma... I did it.

813 163 210
                                    

[ کجا عاشقت شدم؟ در آن صدم ثانیه ی سحرانگیز؟ میان تلولو نگاهت و فریاد ستارگان؟ جایی که سکوتمان هرچه باید میگفت را گفت... و من فراموش کردم زندگی قبل از تو چطور بود؟ اصلا مگر زندگی میکردم؟!]

زین بلوز یاسی و بلوز‌ طوسی رو به ترتیب جلوی بدنش گرفت و در آینه نگاه میکرد اما به نتیجه ای نرسید.

لیام از حمام پارتنرش رو صدا زد " زین... زین بیب "

زین لباس هارو روی تخت رها کرد و سمت حمام رفت " جانم"
لیام کف روی صورتش رو پاک کرد و از لای در گفت " شامپوی بدن تموم شده یکی میدی؟"

زین نگاهشو از سینه ی خیس لیام دزدید " اره همین الان"
کمد پشت آینه رو باز کرد ، شامپوی لیمویی رو برداشت و به سمت حمام دوید.
چند تقه زد " لی"

لیام دوباره در رو باز کرد و لبخند زد " ممنون.."
با گرفتن شامپو دست زین رو هم لمس کرد.

زین مردد نگاه کرد و نمیدونست چیکار کنه.

لیام عقب کشید و بعد از گفتن " اگه خواستی دوش بگیری من مشکلی ندارم " در رو بست...

زین مردد به لباسی که هنوز انتخاب نکرده بود و اتو نداشت نگاه کرد و از سمت دیگه نمیخواست توی مهمونی امشب بلنگه.
اما لذت حموم کردن با لیام وسوسه ی عمیقی به جونش انداخته بود...

اخر سر هوفی از سرکلافگی کشید بلوز و شلوارشو دراورد و در رو به آرومی باز کرد و به لیام‌ نگاه کرد.

باکسرش کامل به پاهاش چسبیده بود ، قطرات آب به ارومی روی بدنش میرقصیدند و لیام موهاشو میشست [تجسم قداست]

مرد که متوجه دوست پسر منتظرش شد لبخند زد و دستش رو دراز کرد " بیا اینجا زی "

زین سرخوش دست لیام رو گرفت و این دعوت دلنشین رو قبول کرد.
لیام بدن سرد پسر رو کامل بغل کرد و اجازه داد اون بیشتر زیر دوش باشه...
بوسه های ریزی روی صورتش میذاشت ، بوسه هایی که اثری از تنش جنسی در اون ها نبود بیشتر از سر علاقه ی بی حد و حصر بود.

زین دستاشو دور کمر لیام قفل کرد و زمزمه کرد " نمیخوام امشب بلنگم "

لیام بین بوسه هاش خندید " فقط دوش میگیریم بیب"
اما از عمد خودش رو بیشتر به زین مالید و ناله ی ضعیفش رو شنید.

ملتمس نالید " لیووم"
لیام پسر رو عقب کشید و نگاه کرد " هرچی تو بخوای"

زین لبش رو گزید و به دیوار پشت سرش نگاه کرد " میشه همینجا؟"

لیام سرتکون داد و دوباره بوسه هاشو از سر گرفت و اروم زمزمه کرد " میخوای تو تاپ باشی؟"
زین متعجب خودشو عقب کشید و نگاه کرد " چی؟"
لیام با سرتایید کرد " تو تاپ باش"

زین خندید " اخه... نمیدونم "
لیام شونه بالا انداخت " من باهاش مشکلی ندارم... نمیخوام بلنگی خب "

sour apple [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora