در باز شد و راجر عملا داخل پرید...
لیام متعجب ایستاد و زمزمه کرد " انتظار النا رو داشتم"
راجر به نیم تنه ی لخت لیام نگاه کرد " خوبه بعد از عملیات رسیدم "لیام خندید و صورتشو قایم کرد " خفه شو راجر"
صدای زین از بالا شنیده شد " قل شیطانیم اومده؟"
راجر آزار دهنده گفت " اره اگه درد کونت برطرف شده بیا پایین" و رو به لیام گفت " بدبخت شدیم "لیام پاش رو عصبی تکون میداد " الان چی میشه"
راجر شقیقه هاشو فشار داد " از هر طرف راه مشکلو میبندیم از طرف دیگه ای سر باز میکنه... ببین لیام... یکی تو رو با رشوه ازاد کرده... به قاضی رشوه دادن و تبرئه شدی... حالا یکی با هویت مخفی پرونده های زیادی درباره ی فساد مالی قاضی رو کرده و پرونده ی تو هم جز اونا هست... این یعنی دوباره پرونده به جریان میفته و چون تو با رای مستقیم قاضی و بدون دخالت عدله ی محکمه پسند و هیئت ژوری ازاد شدی ، آزادیت پس گرفته میشه و تو دوباره میفتی زندان یا مجدد به پرونده ت رسیدگی شه... این وسط رابرت که علیه تو شهادت داده بود ممکن بود بتونه شهادتش رو پس بگیره ولی حالا مُرده! پس فقط تنها چاره ش اینه که تریشا اعتراف کنه از طرف کاول مامور شده بود تا تو رو متهم جلوه بده و پندلون به قتلش اعتراف کنه.... تریشا اگه همچین کاری بکنه احتمالا مجوز وکالتش باطل میشه و پندلتون این کارو نمیکنه یعنی ممکنه جرم های دیگه رو به گردن بگیره به خاطر لویی اما این رو نه "زین با خودش فکر میکرد چقدر سریع کلبه ی خوشبختیش دوباره فروریخت...
لیام " جوزف خبر داره؟"
راجر ابرو بالا انداخت " توی مسیر باهاش تماس گرفتم"
زین دستشو به دست لیام رسوند و محکم فشارش داد.لیام نگاه کرد و لبخند زد " نگران نباش حل میشه"
راجر " باید با یاسر صحبت کنم... تریشا باید به جرمش اعتراف کنه..."
زین نگران گفت " اما ماما..."
راجر بین حرفش پرید" ماما لیام رو از تو گرفت... یادت نره "زین ساکت شد و فقط به تایید سر تکان داد راجر ادامه داد " و بعد از تریشا ، جف پین هم میتونه کمک کنه... اون مرد با نفوذیه "
لیام مردد بود " اما پدر هیچ وقت موافق من نبوده"
راجر شونه بالا انداخت " باید راضیش کنی... این بازی انقدر طول کشیده که داره به ضرر خودمون تموم میشه"
لیام چند لحظه سکوت کرد و بعد رو به زین گفت " فک کنم باید یه شام خانوادگی داشته باشیم عزیزم"
راجر از جا بلند شد و به سمت در رفت " قبل از هرکاری بیاید خونه ی من تا از شر اون ردیاب خلاص شی و باهم حرفامونو یکی کنیم... همه هستن "
.
.
.النا به اطراف محل التهاب ماده ی بی حسی تزریق کرد زین دست لیام رو گرفته بود و میخواست مطمئن شه دردی حس نمیکنه.

YOU ARE READING
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...